چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

.ای عشق جنون آسا. اسماعیل وفا

 
اي عشق جنون آسا باز آي دمي ما را
شورنده چنان دريا روينده چو جنگل ها
تا موج زند در دل گل بر سر گل شنگرف
يا آنكه بغرد مست دريا به سر دريا
باز آي و بشوي از دل اي عشق غبار مرگ
كز بس كه به دل مانده ست گرديده چنان خارا
آنسان كه بنتواند زين سنگ گران خيزد
از زخمه و زخم دل از ژرف جگر آوا
آن‌سان كه نه بتواند مستانه فرو ريزد
بر دفتر و ديوانم از پنجه من رؤيا
ياد خوش ن ايام غرق گل و سنبل باد
كز شعله شوري سرخ اين ديده خون‌پالا
بر هر در و هر ديوار هر لحظه يكي تصوير
مي جست و فرو مي ريخت چون اشك بر اين طغرا
ياد خوش آن ايام غرق گل و سنبل باد
كز مرحمت‌ات اي عشق جان بود به دل يكتا
وين‌گونه به شيدائي بر مي شد و مي توفيد
بر اوج و فرودش خوش كشتي دل شيدا
اي اوج و فرود من چنگ من و رود من
درد من و دود من بنماي چه شد دل را
كز جادوي خاموشي در قعر فراموشي
سر هشته و در ظلمت افكنده به سر شولا
اين قلب همان دل بود كاندر گذر افلاك
خورشيد صفت مي سوخت شوريده و اندروا
اين ديده همان باشد كو را ز جهان و جان
هر لحظه عيان ميشد صد پهنه ناپيدا
اين سينه همان باشد كز بسكه فراخي داشت
ميافت جهاني را اندر نفسي يكجا
آوخ كه از آن ديده زآن قلب و از آن سينه
بينم كه دگر باقي چيزي نبود بر جا
شمعي‌ست كه ميسوزد در معبر روح مرگ
من منتظرم تا كي يكسر بشود يغما
افسانه من با شعر ياد آوردم هر دم
زآن قصه كه ميگويند از افعي و مار افسا
اين شرزه وحشي بود در پنجه من تا رام
آرام از او بودم در غمكده دنيا
بي شعله تو اي عشق اي جادوي جاويدان
باطل چو طلسم آمد من ماندم و اژدرها
ميپيچد و مي پيچم ميغرد و ميلرزم
از درد به خود اكنون تا رخ چه دهد فردا
ما تزكيه خود را از خون جگر داديم
شايد كه بر آيد بانگ قد افلح من زكي
اي عشق جنون آسا باز آي دمئ ما را
باز آي دمي ما را باز آي دمي ما را

1366

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آفرین!