راه
بیاد منوچهر سخائی
اسماعیل وفا یغمائی
راه است و راه...
در افق بی غبار
و در برابر چشمهای غبار آلوده ما
زمین بی آب است و هرم افتاب
با پرده های بی معنای لرزانش
«نه کوچه باغی و نه کلاغی»
کاروانی نمی آید و نه هیاهای ساربانی
که کاروان ما بودیم
واین است پایان راه و پیری ما
برخاک میافتیم یکایک ، ما پیران
و تن خسته به یقین وامی نهیم و میگذریم
که حکایت جان مبهم است.
دریغی نیست
و از خاک بر می آیند جوانان
تا افقی دیگر و راهی دیگر و آفتابی دیگر
با پیکرهائی که زندگی ازآنها به شادی لبپر میزند
دریغی نیست....
29 آوریل 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر