چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۲

خزانی. اسماعیل وفا یغمائی


خــزانی
به برگریزِ خزان می روم به یادِ شمایان
که رفته اید یکایک به جستجوی بهاران
نشسته مِه به ره انبوه و دل نشسته به اندوه
سکوت می گذرد خسته در تمامِ بیابان
دلم گرفته عزیزان در این غروبِ غماور
خدایرا بدرآﺌﯿدم از سراچه ی پنهان
که نعره ام بدراند حریمِ غمگنِ پاﺌﯿز
که خنده بشکفدم بر لب و ستاره به چشمان
چه روزها سپری گشت و نغمه ای نسرودم
مگرکه مرثیه ی غم به شامِ تار غریبان
وز آن فسرده سرودم کسان به رنج وچه سازم
که سرخ گل نشکوفد به برف ریز زمستان
رهاﺌﯿم نبود زین غمان سرخ و شررخیز
که در نهان سرای تنم خانه کرد است چنان جان
مگر که ره سپرم آنچنان که راه سپردید
شما براه بهاران و من به راهِ شمایان
مجموعه شعر منتشر شده حصار
28\ آذرماه\ 1362

هیچ نظری موجود نیست: