چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۹۲

دو شعر. اسماعیل وفا یغمائی.فاتح. غرور انسان

فاتح

تمام شب
 تمام شب
تمام شب
تهاجم تمام مر گ بود از هزارسو
و برق چشمهای زرد کرکسان.


تمام شب
تمام شب
تمام شب
 میان دشت
روی کوه
 در میان جنگل کبود، با تمام آن چه داشتم
دفاع از تمام برگ سبز کوچکی
که در میان آن
تمام رازهای زندگی نهفته بود
مرا به عهده بود.

گذشت آن شب شگفت وصبحدم شکفت
و برق چشم های کرکسان
میان شعله های آفتاب ذوب شد.
 من اگرچه آخرین دقایق حیات خویش را
نفس نفس زنان
میان پرده های صبح نقش می زدم
به چشم خویش دیدم آه
هنوز برگ سبز زنده است.



غرور وحشی آدم


در این جهنم سوزان بهشت جز ما نیـست
بر این کویر گلستان وکشت جز ما نـیست

مراست قبله گه، آن قلب سرکش و وحشی
که گفت: مسجد ودیر وکنشت جز ما نیست

اگرچه دوزخیانیم- با روایــــت شیـــــــخ!-
بدان بهشت خدا را سرشت جز ما نیـــست

جمال جان جهان نیـــست جز رخ انســـان
اگرچه هست حدیثی که زشت جزما نیست

برون ز هستی انـسان مـجــوی تــقدیـــری
که نیست ور که بٌود سرنوشت، جز ما نیست
 
تو قدر خود مشکن، گرچه در طریقت چرخ
خمیر مابه هر سنگ و خشت جز ما نبیت

غرور وحـــــشی آدم بلــــند بــــاد که گــــفت
کسی که روضه رضوان بهشت جز ما نیست
از مجموعه شامگاهی زمبنی

هیچ نظری موجود نیست: