عاشقانه زمینی
گیسوانت زندگیست
نمک تاریک نگاهتلبانت،
با کندوهای بی پایانش
و زنبورهای وحشی اش
ترا می سرایم و زندگی را پاس می دارم
هنگام که ازابرگیسوانت درآینه رؤیا می بارد.
با تو هواهاست
خاک،و دریاها،
درتو ستاره هاست وگندم گرم وتاک،
گونه هایت هلوهاست
با کرک زرین خورشید برآن
هنگام که خسته از راه می آیی
وبا لبانت
تلآلو مرواریدهاست
لبخندی
که ازدریاچه سپیده دمانش صید کرده ای.
ومن آن خدای شوریده که آفرینه خویش را عاشق شد،
با تو زمین دربازوان من احاطه می شود
چو درآغوشت می کشم
وشعله سبز راز می سوزد.
مرگ جویان کورانند
-دربازار پررونق مرگ می
گویم-
و ترانه های من زاده
زیباترین دلاورانیست
که زیستن ونگریستن را تاب
آورده اند
آنان که زندگیشان توفانست
و مرگشان
هیاهای دریای عاشق را درخود
می پرورد.
بنگر
با زخم مرگم برجگر
ترا می بوسم اماو زندگی مغرور می گذردف
درسهمترین توفان
عاشقان
دلاورانند.
ای یار
این چنین زندگانی من- سراسر- در زندگی خواهد وزید
وترانه من سهم دلاوران خواهد بود
نوشندگان آبهای بامدادان
آنان که زمین را اصیل می شناسند
و مرگشان
درخت وستاره را آذین می بخشد
و دریچه های روشن آرامش را
در دوردست شب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر