چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۲

اسماعیل وفا. غزل تازه. هوای تازه کجاست

نفس گرفت در این شب هوای تازه کجاست
برون ازین قفس آیا، فضای تازه کجاست
از این نوای به تکرارها دلم خونست
سرود و نغمه و بانگ و نوای تازه کجاست
خروش چنگ و دف و طبل نو، کجاست کجاست
غریوبربط وعود و درای تازه کجاست
عزای تازه و جانکاه و سوگ نو بسیار
دمی سرور دل و جان فزای تازه کجاست
به انتها ی خود و ره رسیده ایم و کنون
ز بهر مقصد نو ابتدای تازه کجاست
بر این کویر هر آنکس گذشت یادش سبز
ولی بگو تو مرا نقش پای تازه کجاست
طبیب! درد من و ما زحد گذشت بگو
زبهر درد قدیمی دوای تازه کجاست
گرفتم آنکه رسولان وفات فرمودند
خداست زنده! خدایا!، خدای تازه کجاست
گرفتم آنکه همه راهها به سنگ نشست
خدای تازه بگو! رهگشای تازه کجاست
از این طریق کهنسال مندرس گشتیم
طریقتی که به دستش لوای تازه کجاست
ز بهر عصر نوین «جبرئیل» خاک نشین
ا«رسول» تازه! «کتاب» و «حرای» تازه کجاست
کجاست راه نو و مقصدی نوین به زمین
در این کویر عبث رهنمای تازه کجاست
«وفا» در آینه خود را نگاه کرد وسرود
زبعد این همه اما! وفای تازه کجاست

شنبه 23 اکتبر دو هزار و ده

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با درود

آفرین! وفای تازه، خدای تازه، باید زاده شده باشد.

آفرین!