در بدرقه مادر عصمت کوشالی،مادری شریف و مهربان از مادران پناهندگان و
تبعیدیان.زنی بزرگ که پس از سی و سه سال آوارگی و غربت،به سفر رفت
و نه روز
و در پشت دریچه گشوده بر روزگار
باد است که میوزد، غرق اشک
بارانست که می بارد،غرق خون
و دریچه را اگر باز کنم
صدای گریه گرسنگانست
و صدای شکستن استخوانها ،[موسیقی دوران ]ا
اگر پنبه در گوش نباشد، ا
با این همه می اندیشم
در پشت این دریچه
وای اگر آسمان تهی باشد، وای!ا
وای اگر خدا نباشد
تا با آغوشی گشوده به پیشواز این همه رنج آید
این همه درد و محبت و فریاد فرو خورده
به پیشواز تو ای خاتون!ا
تو، ای درخت سایه گستر شمالی
که تا بودی برگ بودی و میوه بودی وآشیان تمام پرندگان آواره،ا
حرمت زندگان بودی تا بودی
حرمت زندگان و مردگانی تاهستی
***
از حرمت تو بر قبای کهنه و مضحک خود وصله می زنیم
به بلاهت می اندیشیم که غرقه درشکوه مائی
و در پشت دریچه گشوده بر روزگار
باد است که میوزد، غرق اشک
بارانست که می بارد،غرق خون
و دریچه را اگر باز کنم
صدای گریه گرسنگانست
و صدای شکستن استخوانها ،[موسیقی دوران ]ا
اگر پنبه در گوش نباشد، ا
با این همه می اندیشم
در پشت این دریچه
وای اگر آسمان تهی باشد، وای!ا
وای اگر خدا نباشد
تا با آغوشی گشوده به پیشواز این همه رنج آید
این همه درد و محبت و فریاد فرو خورده
به پیشواز تو ای خاتون!ا
تو، ای درخت سایه گستر شمالی
که تا بودی برگ بودی و میوه بودی وآشیان تمام پرندگان آواره،ا
حرمت زندگان بودی تا بودی
حرمت زندگان و مردگانی تاهستی
***
از حرمت تو بر قبای کهنه و مضحک خود وصله می زنیم
به بلاهت می اندیشیم که غرقه درشکوه مائی
وتو ساده تر
از آن بودی و عظیم تر
که
باکف-آبهای بی رمق شکوه آذین شوی، ا
مرهون منت
توئیم وچون تو
وای کاش میدانستیم
ای کاش میدانستند
وای کاش میدانستیم
ای کاش میدانستند
ای کاش.....ا
بیست
و ششم سپتامبر 2010پنج صبح
سفر
برای نازنین به سفر رفته مادرکوشالی
اسماعیل
وفا
فشانده
گیسوان در باد امشب
رود تا ذات
هستی شاد امشب
بجا بنهاده
تن،چون پیرهن او
رود آزاد در
آزاد امشب
***
نه دیگر رنجی
از شلاق شداد
نه دیگر دردی
ازبیداد دجال
زپوچ قیل های
هیچ، بس دور
ز هیچ پوچ
های قال در قال
***
نه اندوهی
دگر در جان پدیدار
نه دیگر تن
شود پر درد و بیمار
نه دیگر هی
صبوری در صبوری
به امیدی که
شاید باز دیدار
****
به هر شش سو
صفای کهکشانها
میان روشنائی
های جانها
سبک تر از
پری، پوید ، روانست
نه در بند
مکانها نی زمانها
***
نگاهی میکند
بر خاک از دور
پس از آن در
میان نور در نور
شود پنهان به
لبخند خدائی
که چون نی از
نیستانش بدی دور
***
سفر خوش! جای تو مادر، نه اینجاست
که قدر «کهربا» با «که» برابر
برو آنجا که انسانیت و عشق
بود از هرچه در عالم فراتر
***
سفر خوش! جای تو مادر، نه اینجاست
که قدر «کهربا» با «که» برابر
برو آنجا که انسانیت و عشق
بود از هرچه در عالم فراتر
بیست
و هفتم سپتامبر2010
۱ نظر:
مادر
زنده باشى شاعر عزيز حداقل تو به ياد مادر بودى وشعرى در مدحش وخاطرش سرودى ايكاش انان كه ساليان با وعده ووعيد دروغ او وساير مادران را در غربت به اميد مراجعت هر جه زودتر به وطن فريفتن هم انقدر معرفت داشتند كه يادى از او بكنند حتما با خواندن شعر شما انها هم امروزيا فردا يادى از او خواهند كرد كه از غافله دور نمانند .
با تشكر از شاعر عزيز
ارسال یک نظر