در رهگذار گمشدگان غبارها
بر بادها نوشته بسي يادگارهاكز اينگذرگذشته فراوان سوارو اسب
نز اسب ها رسيد خبر، نزسوارها
رفتند و گم شدند و از آنان فسانه اي
گرديده نقش در نفس روزگارها
بس كاروان گذشت و به جا ماند راه دورپيچان چو دود در افق انتظارها
اي دل سراب باديه نفريبدت ز رنگ
با سبز و سرخ و آبي نقش و نگارها
كار زمانه نيست مگر كتف « بيور اسب »(1)
كز آن دميده جنگل مسموم مارها
تيغ است و چرم و چهرة دژخيم بي عصب
زنجير و بند و قامت خونين دارها
جز اشك گرم نيست روان آن جه بگذرد
بر چشم تشنه در خنك جويبارها
با اين همه به راه روانيم و در خزان
داريم بر جگر عطش نو بهارها
آن نو بهارها كه در آن باز بشكفند
در بوستان خاك بسي گلعذار ها
شد پتك ما زمانه ،«وفا» تا محك زند
در ژرفناي گوهر جانها عيارها
1-بیور اسب. لقب ضحاک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر