چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۲

دو مرثیه . اسماعیل وفا یغمائی




روزهای اول مرداد سا1367 بیش از هزار و سیصد مجاهد و مبارز درفاصله مرز ایران و عراق تا تنگه چهار زبر به سودای آزادی جانباختند.بیست و پنجسال از آن ماجرا گذشت.من در این باره بسیار سروده ام.از زوایای مختلف و این دو غزل مرثیه را در مرداد سال 1367 برای دل خود سرودم در حالیکه از دو سو غریو پیروزی بلند بودو من در زیر پلکهایم میگریستم وبا لبهایم به اشکار میخندیدم باشد که روزگاری به حقیقت ماجرا داوری شود که فروغ جاویدان علت بود یا معلول و خودعلت چه حوادثی شد زنجیره ای از کنش و واکنشهای سیاسی ایدئولوژیک و... که هنوز هم ادامه دارد
اسماعیل وفا یغمائی
 1
برگ و بار لاله و سرو و گل و شمشاد ريخت
اشك و خون از چشم ما و دشنة جلاد ريخت
هر گلي را كاين گلستان يك به يك پرورده بود
يكسر اندر آتش بيداد اندر باد ريخت
اي بسا فرهاد را شيرين به ماتم در نشست
اي بسا شيرين كه خاكش بر سر فرهاد ريخت
آن چنانم آتش غم شعله بر دل زد كز آن
شوكران در سينه و در شور و در فرياد ريخت
اين چه بيداد است ما را گر چه برگ و بار باغ
در طريق حق به خاك پاي عدل و داد ريخت
ياد يارانم جگر خون كرده خونم از دو چشم
هر زمان كز سروهاي سبز آرم ياد ريخت
درد من درديست انساني نه يزداني «وفا»
زين سبب اشكم به روي  آتش مرداد ريخت

مرداد 1367

 2
ياران همه رفتند و سواران همه رفتند
پيغام رسانان بهاران همه رفتند
آن پاكدلان نور نهادان همه رفتند
آن سرو قدان لاله عذاران همه رفتند
چون باد وزيدند و چنان ابر گذشتند
چون شبنم و چون قطره باران همه رفتند
از خاك گشودند پر و بال بر افلاك
خاموش شد اين باغ و هزاران همه رفتند
از عشق تهي مانده دل تشنه ام آوخ
ديدي كه چسان عشق مداران همه رفتند
بگسسته زهم شعر من و شور من اي دل
دردا كه مرا قافيه داران همه رفتند
تلخ است حكايت ز شكايت گذري نيست
يارب تو ببخشاي كه ياران همه رفتند

مرداد 1367


۲ نظر:

ناشناس گفت...

سواد و دانش بنده از شعر در همان سطح ابتدایی است ،در رابطه با مصراع انتهایی مرثیه زیبایتان تلخ است حكايت ز شكايت گذري نيست "

مرا به یاد این مصراع شعر حافظ می اندازد "سر ها بریده بینی بی جرم بی جنایت "اما به نظرم هم جرمی بود و هم جنایت و هم شکایتی است بس بزرگ که نباید گذشت زمان ان را از یاد ها بزداید که محال است از یاد ها برود ،اسمائیل عزیز گر چه درد و شکایتی است که در ان مقطع رهبری سازمان (آقای مسعود رجوی)بر اثر اشتباش محاسبه وبا تاسی به دو عملیات قبل از فروغ (آفتاب و چلچراغ )که نقش استراتژیک و تعیین کننده ارتش عراق را از بدنه تشکیلات عامدانه پنهان نگاه داشته بود ،در جوی اکنده از احساسات و بدور از یک تحلیل جامع و علمی دستور حمله را صادر نمود ،بلکه درد بزرگتر و شکایتی بسا به درازای تاریخ مجاهدین،کردار ،رفتار و عملکرد امروزی رهبری مجاهدین است که گویا اگر با دانش امروزی هم به ٢٥ سال قبل بازگردیم باز آقای مسعود رجوی تعلیمی بدست و در هیبت یک رهبر مافوقتر از ابر قدرتین شرق و غرب دستور حمله را صادر میکند از آثار ان عملیات نا بخردانه علاوه بر نزدیک به ١٥٠٠ زن و مرد و پیر و حتی کودک که در ان صحنه عملیات پر پر شدند و خود نیز عزیزی را از دست دادم ،نه یک و یا دو مرثیه بلکه بایستی هزاران مرثیه بر آنان سرود و زمزمه کرد ،نباید تاثیرش را بر کند شدن یا انسداد روند جنبش ازادیخوهی مردم ایران چشم پوشید که امیدوارم آقای رجوی پاسخگوی جامعه و تاریخ ایران باشد گرچه متاسفانه ایشان تنها در مقابل خدا پاسخگو هستند و لاجرم ما نیز تا لقا الله می باید صبر پیشه کنیم و شکایت را از یاد نبریم ،یاد همه ان پر پر شدگان گرامی باد .علی

ناشناس گفت...

ساسان
شاعر عزيز با خواندن اين شعر دل سوخته ام سوخته تر وديده اشكبارم اشك بار تر شد . نميتوانم بفهمم جكونه افرادى هنوز هوادارى از اين نا جوانمرد خود شيفته ميكنند .