بيا و جامه بسوزان و گيسوافشان شو
ميان مردم چشمم برقص و عريان شو
سزاي چون تو مهي نيست در خسوف شدن
برآ ز ابر و چو خورشيد صبح رخشان شو
درون موج جنون شعله زن در اوج جنون
چو سايه گاه پديدار و گاه پنهان شو
دلم شكستهو لب بستهام به خاموشي
غريو و غلغله شو جان جان عصيان شو
نهآسمان نه زمين نه افق نه چشمه نه موج
تو چشمه شو تو افق ، اسمان بيابان شو
ز ساحلي كه درآنم به سوي لجه و موج
به بادبان دل خسته دل تو توفان شو
مرا تمام طبيعت به رقص توست عيان
مرا تمام طبيعت در اين غمستان شو
جگركباب دف و چنگ و ناي و تنبورم
ميان پرده ي اين پردهها خروشان شو
چه ميشد ار كه زمين سر به سر مرا تن بود
كه مي سرودمت اي جان برآن تو رقصان شو
چه مي شد ار كه فلك بود مطربي تر دست
كه مي سرودمش اين رقص را به فرمان شو
بيا به زلزلهي رقص كوليانه وقا
غنيمتي شمر اين شور و حال و ويران شو 1368
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر