من به معجزه باور ندارم
ومی دانم که شعرهای عاشقانه از بین نمیروند!
ومیدانم که ظاهرا معجزه و شعر عاشقانه بی ارتباطند! اما میدانم:
وقتی که تمام زندانهایتان را پر کردید
وقتی که در هر چهارراه دارها در زیربار جسدها خم شدند
وقتی که بیش از آنقدر که باید بکشید کشتید!
وقتی که تمام دستبندها بر دستها
تمام پابندها بر پاها
و تمام دهن بندهایتان بر دهنها سفت شدند
وقتی هر کوچه تنفروشی آشنا داشته باشد
و در هر خانه کسی خود را کشته باشد
وقتی امید نومید شد!و گرسنگی گرسنه!
وقتی که خائنان تمام خیانتها
ومزدوران تمام مزدوریهایشان را انجام دادند
وبا نشانهای افتخار بر سینه !به سن بازنشستگی رسیدند
وقتی که تروریسم پوست آزادیخواهان را از کاه انباشت
و آذین سالنهای مجلل کاخهای خود کرد
و قتی که بزک حماقت در آینه ها و باورها کامل شد
و ابلهان از بلاهت خود خسته شدند
و خداوند پالان مجلل مذهب را از پشت خود به زمین انداخت
و نفسی به آزادی بر آورد
و ما موفق شدیم که شجاع باشیم و احمق نباشیم
وپس از قرنها
نه هر گند وگه منبت کاری شده و توجیه شده وارائه شده
بلکه خدا را با تمام وسعت و زیبائی اش ستایش کنیم!
وقتی که تمام زد و بندها انجام گرفت
وقتی که تمام شاهان و شیخان
و روسای جمهورمشروع و معروف
بر فرازجسد آخرین نوزاد مرده سرزمین ما
به سلامتی بیضه های یکدیگر
ودر جمجمه های شهیدان مردم جام بر جام کوفتند!
وقتی شب به نهایت سفتی خود رسید
وقتی ستارگان تمام جارو شدند
وماه بر سینه آسمان میخ پرچ شد
و نگاهبانان
بر فراز برجهای کاخها و زندانها و گورستانها
شیپور آرامش را نواختند و چشمهایتان را بر هم نهادید!
در آن هنگام است
که در باغها
شیره درختان از ساقه ها خود را بالاخواهند کشید
پرنده ای خواهد خواند
و سرودی همگانی به اجباری بی شکست
این سرزمین را توفان خواهد کرد
وبی هیچ معجزه ای!بی هیچ معجزه ای،
وقتی استخوانهاتان شعله می کشد و می سوزد
آتش انقلاب را خواهید چشید
و خواهید دانست
شعرهای عاشقانه از بین نمی روند
تنها دگرگون می شوند!
حرفی به پولاد!
کلمه ای به آتش!
وکلامی به رگبارسلاح مردی یا زنی که
درب اتاق خوابتان را باز می کند
و اگر چه برای شما دیگر شنیدن آن دیر است
اعلام می کند
انقلاب شده است! ،
در گوشه این خیابان دور دست شب زده
من خسته و شکسته به معجزه باور ندارم
ومی دانم که شعرهای عاشقانه از بین نمیروند!
ومیدانم که ظاهرا معجزه و شعر عاشقانه بی ارتباطند! اما...
31 اکتبر6 200
ومی دانم که شعرهای عاشقانه از بین نمیروند!
ومیدانم که ظاهرا معجزه و شعر عاشقانه بی ارتباطند! اما میدانم:
وقتی که تمام زندانهایتان را پر کردید
وقتی که در هر چهارراه دارها در زیربار جسدها خم شدند
وقتی که بیش از آنقدر که باید بکشید کشتید!
وقتی که تمام دستبندها بر دستها
تمام پابندها بر پاها
و تمام دهن بندهایتان بر دهنها سفت شدند
وقتی هر کوچه تنفروشی آشنا داشته باشد
و در هر خانه کسی خود را کشته باشد
وقتی امید نومید شد!و گرسنگی گرسنه!
وقتی که خائنان تمام خیانتها
ومزدوران تمام مزدوریهایشان را انجام دادند
وبا نشانهای افتخار بر سینه !به سن بازنشستگی رسیدند
وقتی که تروریسم پوست آزادیخواهان را از کاه انباشت
و آذین سالنهای مجلل کاخهای خود کرد
و قتی که بزک حماقت در آینه ها و باورها کامل شد
و ابلهان از بلاهت خود خسته شدند
و خداوند پالان مجلل مذهب را از پشت خود به زمین انداخت
و نفسی به آزادی بر آورد
و ما موفق شدیم که شجاع باشیم و احمق نباشیم
وپس از قرنها
نه هر گند وگه منبت کاری شده و توجیه شده وارائه شده
بلکه خدا را با تمام وسعت و زیبائی اش ستایش کنیم!
وقتی که تمام زد و بندها انجام گرفت
وقتی که تمام شاهان و شیخان
و روسای جمهورمشروع و معروف
بر فرازجسد آخرین نوزاد مرده سرزمین ما
به سلامتی بیضه های یکدیگر
ودر جمجمه های شهیدان مردم جام بر جام کوفتند!
وقتی شب به نهایت سفتی خود رسید
وقتی ستارگان تمام جارو شدند
وماه بر سینه آسمان میخ پرچ شد
و نگاهبانان
بر فراز برجهای کاخها و زندانها و گورستانها
شیپور آرامش را نواختند و چشمهایتان را بر هم نهادید!
در آن هنگام است
که در باغها
شیره درختان از ساقه ها خود را بالاخواهند کشید
پرنده ای خواهد خواند
و سرودی همگانی به اجباری بی شکست
این سرزمین را توفان خواهد کرد
وبی هیچ معجزه ای!بی هیچ معجزه ای،
وقتی استخوانهاتان شعله می کشد و می سوزد
آتش انقلاب را خواهید چشید
و خواهید دانست
شعرهای عاشقانه از بین نمی روند
تنها دگرگون می شوند!
حرفی به پولاد!
کلمه ای به آتش!
وکلامی به رگبارسلاح مردی یا زنی که
درب اتاق خوابتان را باز می کند
و اگر چه برای شما دیگر شنیدن آن دیر است
اعلام می کند
انقلاب شده است! ،
در گوشه این خیابان دور دست شب زده
من خسته و شکسته به معجزه باور ندارم
ومی دانم که شعرهای عاشقانه از بین نمیروند!
ومیدانم که ظاهرا معجزه و شعر عاشقانه بی ارتباطند! اما...
31 اکتبر6 200
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر