ای دوست خانه کردن، در کوخ تنفروشان
بهتر که زیستن در، کاخ وطنفروشان
گفتند از کبوتر،وز آسمان وپرواز
دیدیمشان در آخر، با کرگدنفروشان!
از زندگی سرودند،هر صبح و شام اما
با مرگ عهد بستند، هم با کفنفروشان
یکصد هزار یوسف،در چاه مرگ مردند
تا رونق بساط این پیرهنفروشان
د ر مقتل سیاووش،گرسیوز است و تیغش1
اما ،مکن فرامش،طشت و لگنفروشان
یک بیکرانه طشت از خون سیاوشان پر
تا شعرها بگویند، از آن سخنفروشان
کردیم ترک خدمت،در کاخ میر میران
چون شاعران ندارند،کسب دهنفروشان
هشتیم جای خود را،بهر نعیقکاران2
مجموع تاجرانٍ، بانگ زغنفروشان
بگذار تا بتازند با صد نهیق،باری3
در پیشگاه تختٍ خردر چمنفروشان
ای دشتهای غربت،بی مرزو تلخ وخشکید
اما به از بهشتٍ مولای منفروشان
وادی ز بعد وادی، شادی ز بعد شادی
خوش میروم به سوی، شاه محنفروشان4
تا هر چه غم بریزد، در جام من که نوشم
وز آن کساد گردد،کار حزنفروشان5
بر بادها که سنگٍ گور «وفا»ست بنویس
من را خدا کفایت،مسکین! عدنفروشان6
در تختگاه تابوت، جان مرا مجوئید
دیریست رفته ام من!تا یاسمنفروشان!
اسماعیل وفا یغمائی
یازده تیر ماه نود ودو
یازده تیر ماه نود ودو
--------
یک. گرسیوز قاتل سیاوش
دو.نعیق هماهنگ با کلمه حمید. صدای کلاغ
سه.نهیق هماهنگ با کلمه حمید. صدای الاغ
چهار.محن هماهنگ با کلمه حسن.درد و رنج
پنج.فتن. هماهنگ باحسن و کسر ف.جمع فتنه
شش.عدن.
بهشت
۵ نظر:
یک بیکرانه طشت از خون سیاوشان پر
تا شعرها بگویند، از آن سخنفروشان
کردیم ترک خدمت،در کاخ میر میران
چون شاعران ندارند،کسب دهنفروشان
پاسخ شایسته ای بود.
درود بر شما، با اشک خواندم.
درود بر شاعر صدیق و برد بار. دشمنانت خاک برسرانند و دجالان. بسرا ضد استبدا اهریمنی، بسرا بر علیه دجال گری و فرصت طلبی و گندم نمایی جو فروشی، پرده و نقاب از چهرها موذی خودخواه گندیده مغر خودفروش پایین بکش و افشاکن که خوش سرودی
یکصد هزار یوسف،در چاه مرگ مردند
تا رونق بساط این پیرهنفروشان
زوبین آذرخش
درود.
يکصد هزار يوسف، بر چوب دار مردند
تا رونق بساط اين جبت فروشان! (1)
1- جبت هماهنگ با نمد - ج ب ت = جامعه بی طبقه توحيدی = شايد همون نمد بوده!
يک روز برادری تعريف ميکرد از جامعه بی طبقه توحيدی که در اشرف ايجاد شده و من فکر ميکردم
چطور به ما آموزش ميدادن اين يک مرحله تاريخی هست که بعد از نابودی سرمايه داری و استسمار ايجاد ميشه
ولی حالا در بيابانها ی عراق در ديکتاتوری صدام ايجاد شده! ولی جامعه نبود زندان بود، بی طبقه
نبود بلکه کلی طبقه داشت که در بالا خدا رجوی نشسته بود و از توحيد هم که داستانشو حالا هر روز ميخونيم!!
حميد ع
زوبین آذرخش
شاعر ارجمند این زوبین آذرخشی که زیر این شعر کامنت گذاشته ارتباطی به من زوبین آذرخش که قبل از این زیر در دریچه زرد زیر چند مطلب کامنت گذاشته ام و ازجمله به تازگی در زیر مطلبی ایرج شکری با که با عنوان ماجرای اهانت به مرضیه درج شده است، ندارد. نمی دانم این آدمها چرا این کار را می کنند. می توانند هر اسم دیگری برای خود انتخاب کنند. به هرحال از این که بگذریم دمتان گرم شعر ناب و توفنده و کوبنده ای است.
ارسال یک نظر