چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷

قصیده سنگسار. اسماعیل وفا

قصیده سنگسار
تنهاعقب مانده ترین ابلهان وفریبکارترین ابله دوستان!که اقتدارشان را بر صخره های جهل و دگم و خمود و تنبلی اذهان استوار کرده اند می توانندبا دستاویز دین، خدائی را باور داشته باشند که جهانی بی پایان را آفریده است و بر غباری کوچک از هستی بنام زمین، فرمان به بریدن دست انسانها و شلاق زدن وزنان راتا ابددرسرپوش نگهداشتن و رجم و تعزیر و تقتیل و این همه جنایتی که سردمدارن رژیم جهل و جنایت با دستاویزاسلام بر سر یک ملت آوردند، فرمان دهد.مطمئن باشیم دوران ظهور خمینی نه فقط دوران سقوط ارتجاع سیاسی بلکه درپهنه ای که جامعه بزرگ ایران شاخ و برگهای تازه خود را می افشاند دوران زوال ارتجاع فلسفی و فرهنگی پر زرق و برق و گول زننده و متعفن و منحوسی است که بر پایه یک تاریخ جعل و دروغ تاریخی، قرنهای قرن خون و روان نسلها را به زهر خرافات و ارتجاع مسموم کرده بود. این حقیقت را با تمام وجود حس کنیم و به یاری آن برخیزیم
قصیده سنگسار

ازمجموعه شعرمنتشر شده سی سرود سرخ


فتواي رجم حاصر و مفتي به منبر است ///ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه اي گرفته به كف سنگپاره اي ///گوش فلك ز نعره ی رجالگان كر است
از رجم روز پيش به ميدان هنوز خاك ///از لخته هاي خون گنهكاره اي تر است
كز سوي شيخ مي رسد آواز ناگهان /// اينك زمان رجم گنهكار ديگر است
رجم همانكه شارع بارع ز لوث او /// لبريز قهر و شرع از او نيز مضطر است
هنگام رجم آنكه دل از شيخ و شاب شهر /// برده ست زآنكه نادره كاري فسونگر است
هنگام رجم آنكه ورا بار معصيت /// از روزه و نماز فقيهان فزونترست
هان! امتي كه در كف خود سنگپاره ها /// بگرفته ايد اجر شمايان مكررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// يا بر دهان او كه به محشر پر آذرست
زيرا كه چشم ها و لبانش شنيده ايم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتي هنوز غرقه به توصيف سنگسار /// و بر زبانش وعده ي فردوس و كوثرست
كز چار سوي قتلگه آواز مي رسد /// آمد همانكه تيغ و حريقش مقررست
آمد همانكه رجم وي از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نيز برترست
و ناگهان شكافد امواج جمعيت /// اينك گناهكار دگر در برابرست
او كيست غرقه در خون مسكين زني كه سخت /// پيچيده در ميان يكي كهنه چادرست
اشكش ز خون روانه به رخسار بي فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در اين ميان به رهگذر او كه زندگيش /// در دستهاي فاجعه و جهل پر پرست
فرياد وا شريعت و وادين گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
اين سان نگون و غرقه به خون تا مكان مرگ /// وانجا كه شيخ شهر نشسته به منبرست

آيد به جرم فاحشگي گر چه مر مرا /// اين زن چو اشك ديده ي پاكان مطهرست
القصه شيخ گويدش از توبه قصه ها ///هر چند حكم قتل وي از پيش صادر است
گويد به توبه روي نما چونكه هاويه /// ديريست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جاي شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مكان ديو چهل چشم ده سرست
آنجا شوي نگون به يكي چاه قير گون /// كان جايگاه كژدم جرار واژدرست
گويد در اين ميانه زن اي شيخ صبر كن /// بر گو كدام گوشه چنين چاه مضمرست
تا سوي او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زيرا كه از سراي من آنجا نكوترست
زيرا مرا حيات زماني ست بس دراز ///با دوزخي زميني هر لحظه همسرست
مفتي كه غرق امر به معروف گشته است /// گويد به نعره اي ببريدش كه منكرست
ريزند گزمگان و برندش كشان كشان /// تا حفره اي كه از كمراو فراترست
آنگاه شيخ گويد: سنگ نخست را /// آنكس زند كه بار گناهش فزونترست
زيرا كه پاك ميشود از هر كبيره اي /// اين نيز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونكه زند شخم روي زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بيست اندرست
اما در اين ميان و در اين لحظه ناگهان /// آندم كه روسپي به نفسهاي اخرست
ايد از او نداي صعيفي كه حكم رجم ///مستور در كدام كتاب و چه دفترست
اي گزمگان كه جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپي نيم كه ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپي نيم كه مرا طفلكان خرد /// چشمان اشكبار در اين لحظه بر درست
من روسپي نيم كه شما را هزار بار /// با من گناههاي مكرر مكررست
من روسپي نيم بود اي شيخ روسپي /// آنكس كه خون خلق ز فرقش فراترست
آنكو كه در نهان چو يزيدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پيمبرست
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم ///او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست

من جسم خويش را به پشيزي فروختم ///او در فروش هستي و ناموس كشورست
من در عيان اگر به گنه روي كرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باري مرا به سنگ ستم جان زكف برفت///دردا كه روسپي حقيقي به منبرست
از مجموعه شعر منتشر شده/ سی سرود سرخ/شعرهای اسماعیل وفا یغمایی

هیچ نظری موجود نیست: