چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۷

و خداوند می فرماید. اسماعیل وفا


و خداوند می فرماید
اسماعیل وفا

و اگر اندکی گوش کنید
اگر اندکی
صدای او را خواهید شنید
از پرنده ای کوچک و نسیمی که برگها را می لرزاند
و یک اشعه نور و یک قطره آب
که خداوند می فرماید:ا
این چه حکایتی است و چه بهتانی ای بندگان من
چرا من باید نام خود را دائما عوض کنم
مانند جانیان فراری
اهورا ویهوه و الله و....ا
و کتابهای آسمانی خود را
مانند نویسنده ای که نمی داند چه بنویسد
زبور و تورات و انجیل و قرآن
و رسولان خود را
مانند کسی که توان انتخاب ندارد
زرتشت و بودا و موسی و عیسا و محمد
وچر باید دائما آرشیتکتور خانه خود را عوض کنم
معبد ودیر و کلیسا وکنیسه مسجد
وانسانها را بجان یکدیگر بیاندازم
چرا باید من با خود
و کتابهایم با کتابهایم
و رسولانم با رسولانم
و انسانهایم با انسانهایم بجنگیم و بجنگند
و این همه اشک و آتش و خون و نفرت

و اگر اندکی گوش کنید
صدای او را خواهید شنید
که خداوند می فرماید
لطقا به من جواب بدهید
این چه حکایتی است ای بندگان من
این چه حکایتی است ای بندگان من
این چه حکایتی است ای بندگان من
هفتم ژانویه دو هزار و نه میلادی

هیچ نظری موجود نیست: