چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

بادست باد. اسماعیل وفا

بادست باد
اسماعیل وفا یغمائی
دوازده زانویه دو هزار و نه
نرمک نرمک میسوزد
غمگین و با هزار خاطره
آخرین شعله هایش را
آتش پیر، آتش خسته

بادست باد
در تنگه تاریک و بر فراز گردنه
و فراتر
آسمانست، آسمان
سنگین از بار ستارگان
آنهمه شعله های سوخته
سوسوزنان و سرخ
و شب از چهار سو میگذرد
***
خاموش است اجاق
و باد است و خاکستر سرد است و شب
شب نمیداند
و دریغا ! آتش خسته ندانست پیش از خاموشی
که بر دامنه دور
شعله های جوان
می رقصند با بانگ نی لبک چوپانان
دریغا ندانست
آتش خسته
آتش پیر
آتش خاموش
دریغا

هیچ نظری موجود نیست: