چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

غزل. می گذرد این شبان. اسماعیل وفا


غزل. اسماعیل وفا
مي گذرد اين شبان تلخ و غماور
ميشكند انزواي اتش خاور
باز به فيروزه‌ي سپيده بپاشد
گرده‌ي ياقوت ولعل و خرده‌ي آذر
ميگذرد غم چو شب يقين كن و ميدان
باز شود شادي من و تو ميسر
باز تپد دل ميان سينه و گيرد
مرغ طرب در هواي خاطر ما پر
غم رود از سر اگر زكف ندهي دل
دل مده از كف كه غم رود از ير
كم گله كن از زمانه دست زمانه
هي كند از صحنه اين گله‌ي خر
كار زمان جز اراده‌ي من و تو نيست
خيز علم بر كن و سپاه برآور
صد گله دارم هزار شكر كه بگرفت
آتش اميد و عشق در دل من در
شادي فردا بيار رطل و وفا را
يكسره پر كن تو ساغر از مي احمر

هیچ نظری موجود نیست: