چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

واقعه کلاه گذاری

واقعه كلاه گذارى
اسماعيل وفا يغمائى
اى منتظرىى ناز و خوبم
دارنده فكر باز و خوبم
اى بنده فداى آن دو چشمت
وآن ريش قشنگ پر ز پشمت
آن چشم و دو ابروى كمانى
آن لهجه ى ناز اصفهانى
وآن گفتن حرف لنترانى
بيلاخ به آن امام جانى
اينها همه هست خوب و زيبا
حرفاى قشنگ و ناز و رعنا
شايسته دست و سوت و تشويق
با بوق اتول بوبوق و بيق بيق
گفتى تو ولى به حكم و فتوا
حرفى كه بود يه خورده بيجا
يعنى كه زنان مومن و خوب
اجناس خدا پسند و مرغوب
در مملكت اروپ يكجا
از لاغر و چاق و پير و برنا
از صاحب موى خوب و پر پشت
يا آنكه نمانده غير يك مشت
بر جاى لچك نقاب و پيچه
يا مقنعه چادر و كليچه
بر كله خود كله گذارند
وين گونه ره خدا سپارند
اى منبع عقل و هوشيارى
اى جهل ز دانشت فرارى
اى نزد علوم تو فلاطون
بيچاره و خوار و زار و مغبون
اى پّيش فراستت ارسطو
از ترس تپيده توى پستو
اى دانش و عقل ابن سينا
چون قطره ومال تو چودريا
اين حكم شما مرا غريب است
آشيخ حسينعلى! عجيب است!
كه شخص شما چسان ندانى
وين راز عيان چرا نخوانى
روزى كه امام راحل آمد
واسلام عزيز حاصل آمد
بر فرق همه بويژه نسوان
بگذاشت كلاههاى الوان
زآن روز كه يوم خر سوارى
يا واقعه كله گذارى
چسبيد كلاهها چو زالو
بر كله هوشيار و هالو
زآن پس بخدا قسم كه ماها
هى زور زديم زور بيجا
آنقدر كه فتق مان در آمد
وز ناف همه عرق بر آمد
شايد كه كلاهمان ز كله
افتد كه شديم جمله زله
اما چه بگويمت به صد سوز
بر كله ما چوپوست قارپوز
چسبيده و ما اگر چه زاريم
از لطف خدا كلاه داريم
حالا تو اگر كه مى توانى
با ما تو اگر كه مهربانى
فكرى توبه حال زار ما كن
ما را ز كلاهها رها كن
بر روى كله كلاه مگذار
از كله ي ما كلاه بردار
سوم آذر 1383

هیچ نظری موجود نیست: