چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

منظومه بر اقیانوس سرد باد




اسماعيل وفا يغمائى
براقيانوس سرد باد
يك منظومه بلند
**
دفتر شانزدهم
از مجموعه هاى منتشر شده شعر
نشر بى بى
خزان 1384(2005)ا

بها پانزده يورو
فهرست
 پيش از سفر 3
سفر اول (30تير1367 6
سفر دوم (3 مرداد1367 10
سفر سوم (8 مرداد1367)
سفر چهارم ( 20 شهريو1367)
سفر پنجم ( مهر و آبان1367)
سفرششم ( دى1367)
سفر هفتم (دى ماه 1367)
سفر هشتم (اسفند1367)
سفر نهم فروردين1368)
سفر دهم( فروردين1368)
سفريازدهم (فروردين1368)
سفر دوازدهم (خرداد1368)
سفر سيزدهم ( تير ومرداد(1368)
سفرچهاردهم (مهر1368)
سفر پانزدهم (آبان1368
)

****
پيش از سفر... 

جذر و مد بى پايان جهان
و صدفهاى ستارگان...
...

 در هواى آتش گرفته عصرــ حدود پنجاه و پنج درجه ــ اواخر تيرماه 1367، درقرارگاهى نظامى، در كنا ر گورستانى خاموش و در حاشيه راهى ميان بغداد و اردن در حال دويدن بوديم. سه نفر بوديم.از زندگى يكى از همراهان من، ــ مردى لاغر اندام با سر طاس و بينى عقابى وايما نى مستحكم و نگاهى مهربان و غمگين در پشت شيشه هاى كلفت عينكش ــ تنها پنج روز ديگر باقى مانده بود. پنج روز ديگر قرار بود دربيابانى و در چشم انداز كوهى دوردست زخمى بشود و بعد پس از خداحافظى وسپردن گردن آويز طلايش به يك نفر از همراهانش، خودش نارنجكى راروى صورتش منفجر كند. دومى مرد تنومندى بود كه در گردابى از مشكلات ايدئولوژيك وسياسى گرفتار بود و در آن ايام در گوشه اى از قرارگاه خانه اى، و فرصتى براى انديشيدن به او داده بودند و مرد لاغر اندام با سر طاس و بينى عقابى وايمانى مستحكم ونگاه مهربان وغمگين،هر روز، گارى كوچكى از غذا و لوازم مورد احتياج مرد تنومند را به او مى رساند تا او بتواند در آرامش بينديشد و به مقصدى مناسب برسد، اما تقدير اين بود كه مرد تنومند راه به جائى نبرد و چند ماهى بعد سياست را رها كند و در چند هزار كيلومترى نقطه اى كه مى دويديم، پس از سالها زندان و تبعيد و مبارزه به دنبال زندگى خود برود. در اين حال و هوا كسى از فاصله اى نه چندان دور و از پشت درختان اكاليپتوس فرياد زد و خبر داد كه قطعنامه آتش بس ميان ايران و عراق امضا شده است. ديگر ندويديم. مرد لاغر اندام( با سر طاس وبينى عقابى و ايمانى مستحكم و نگاهى مهربان وغمگين در پشت شيشه هاى كلفت عينكش) درحاليكه قطرات عرق از نوك بينى عقابى اش مى چكيد گفت: ــــ ديگر بايد برويم خنده كمرنگ ومه آلودى روى صورت مرد تنومند پيدا شده بود كه از آن چيزى نمىشد فهميد. از هم جدا شديم. چند دقيقه بعد در اتاقك سوزان كوچك فلزى و چوبى ام ( بنگال) بودم. فارغ از غلغله ها و تعبير و تفسيرهاى معمول كه از شدت كاربرد سائيده شده بودند، يكى دو روز سپرى شد.
بامداد سى تير كرباس زرد آفتاب بر سراسر آن سرزمين گسترده شد.[:چند سال بود كه نور خشك خورشيد را بر آسمان آن سرزمين چون كرباسى كه از افق تا افقى ديگر گسترده شده احساس مى كردم. كرباسى زرد و خشك و مناسب براى كفن دهها هزار جسدى كه بر مرزهاى ايران و عراق فرو ريخته بود وتنها خورشيد، با نور زرد خود آنها را كفن پيچ كرده بود.] باد داغى مى وزيد وكركره فلزى فرسوده اى را كه در آنسوى پنجره بنگا ل مانع ديدن رختهاى شسته شده مى شد به صدا در آورده بود. صداى بى حوصله فلز دوباره برخاسته بود. صدائى كه دو سال بود تقريبا هر روزآن را مى شنيدم و براى من نوعى حال و هواى فلسفى ايجاد مى كرد. احساس مى كردم فلز غمگين مثل هميشه دارد از چيزى صحبت مى كند، مىنالد و مى گريد و از اينكه او را در زير آفتاب سوزان ميخكوب كرده اند ناراحت است. باد تند تر شده بود و شنهاى نرم را به پنجره مى كوبيد. در اين حال و هوا روز به پايان رسيد و شب شروع شد. نمى توانستم بخوابم ، نيمه شب از اتاقكم بيرون آمدم ودرسياهى و گرماى شب خاموش و وسيع ايستادم و سرم را بلند كردم و به آسمان سنگين از ستاره و كهكشا نهاى گمشده اش نگاه كردم. احساس عظمت سرگيجه آور جهان، و من كه در آن حتى غبارى هم به حساب نمى امدم، وبا اين همه در آن هنگام با اعتقادى مذهبى خود را با تماميت عظيم و ناشناس وروان هوشيار آن در ارتباط وتحت حمايت او مى ديدم! كمى آرامم كرد. هميشه و سالها بيكرانگى و عظمت جهان در هنگامه اندوه و مشكلات زمينى آرامم مى كرد، احساس مى كردم جزئى از اين بى نهايتم و با دورترين ستاره اى كه در كهكشا نى گمشده در حال سوختن است خويشاوندم .اينچنين شب در بيدارى و با قد م زدن دركنار ودرسايه هاى تاريك اكاليپتوسهاى صبور مىگذشت. احساس مى كردم بر روى قطعه اى از شگفت انگيز ترين قطعات زمين در حال تنفس هستم. تاريخ اسطوره اى و حقيقى اين خاك را به خوبى مى شناختم و احساس مى كردم در پيرامونم تركيب شگفتى از خدايان اساطيرى ، پادشاهان نيمه افسانه اى، رسولان كهن، و شمار زيادى از شخصيتهاى مثبت و منفى تاريخ شيعه در حال عبورند. اينچنين صبح تكرارى هميشگى برآمد و مردوك خداى قهار و نيرومند بابليان در هيئت خورشيدى شرزه و خروشان بر آسمان ذوب شده از گرماى سرزمين بابل برآمد. طى اينمدت در فشار جويبار گسسته عنانى از احساسات و ادراكاتى كه در درونم سر بر سنگ و صخره مى كوبيد و مى خواست جارى شود كلمات و جملاتى نه چندان مفهوم نوشته بودم. نمى دانستم كه اينها مقدمه يك شعر است. بعد ازجلسات و حوادثى كه به سرعت برق و باد گذشت و در هنگامى كه صفوف رزمندگان به سوى مرز ايران وتنگه چهار زبر مى شتافتند و قرارگاهها تهى مى شد به سراغ رفيقى كه مسئوليت تبليغات را[ وطبعا مسئوليت مرا به عنوان يكى از اعضاى آن بخش] بر عهده داشت رفتم و از او درخواست كردم كه مى خواهم بروم . دليل رفتن من هم ساده بود، به او گفتم اگر ا ينا ن بر نگردند تحمل زندگى را نخواهم داشت، اما موافقت نشد و تخته بند صدايم شدم كه مى بايست در مركز راديو مسئوليتى را به عهده بگيرد و در روزهاى آتش و خون تنها فرياد بزند. در باره باقى ماجرا دوست و دشمن فراوان نوشته اند وچندان چيزى پنهان نيست. يكى دو روز بعد به دليل نبودن نيرو واينكه تقريبا همه به ميدان جنگ شتا فته بودند من و تنى چند از باقى ماندگان در گورستانى در حوالى كربلا به دفن كشتگان كمك مى كرديم . بعدازظهر و در گرما ى طاقت فرسا و در گورستانى غم انگيز كه امواج جوشان هوا چون پرده هائى لرزان از زمين تا آسمان آويخته بود و در حاليكه در برابرم كاميونهاى حامل اجساد رفيقان آشنا و ناشناس ايستاده بودند در سايه گورى وتكيه زده بر سنگ گور زنى[ كه در روزگار حياتش نامش قصه بود] نشستم و چشمانم را بر هم نهادم. براى چند لحظه احساس كردم كه هيچ چيز حقيقى نيست و من در اعماق خوابهاى خويش در حال سفرم. سالها بود كه خوابهاى من لبالب تصويرهائى اين چنين بود. چشمهايم را باز كردم. همه چيز واقعيت داشت و شعر بر اقيانوس سرد باد بر اين چنين زمينه اى پر و بال دردناك و خونين اما نيرومند و پولاد آساى خود را گشوداما در اين زمينه متوقف نشد. اندكى پس از پرواز، من در جستجوى معناى خود ومعناى زندگى بر آمدم و اختيار بالها يم را به دست بادها سپردم. مى دانستم كه بايد سفر كنم و گرنه خواهم مرد. سفر بيش از يكسال به طول انجاميد و پس از يكسال چراغ قوه و قلم و دفترى را كه شبها با خود به رختخواب مى بردم و باعث بيخوابى و قرولند پسرك كوچك پنجساله ام مى شدم ــ كه نمى دانست چرا من در نيمه شب به كمك نور چراغ قوه مشغول نوشتن مى شوم و خواب او را آشفته مى كنم ـــ به كنارى گذاشتم وشعر تمام شد. در باره هر سطراين شعر مى توانم چندين صفحه توضيح بدهم ولى توضيحات را به خود شعر واگذار مى كنم. اين شعر تا كنون به صورت كامل منتشر نشده بود ولى از سال 1368 تا بحال، در شبهاى شعر قسمتهاى زيادى از آن را باز خوانى كرده ام وشاهد نظرات مثبت و منفى شنوندگان مختلف بوده ام و حالا اين مجموعه در دستهاى شماست. براى درست خواندن اين مجموعه بالهايتان را باز كرده ودر ان پرواز و با آن سفر كنيد. ابهامات آن محو خواهند شد وآن را حس خواهيد كرد و در اوجى مناسب خودتان را مسافر و سراينده اين منظومه خواهيد يافت. اين مجموعه قراربود ــ وهست ــ كه با ترجمه و تلاش دكتر زرى اصفهانى، خانم مارگارت بازول ويك تن ديگر از دوستان فاضلم به صورت مجموعه اى دو زبانه( فارسى وانگليسى) منتشرشود اما از آنجا كه كار به درازا كشيد ونيز از آنجا كه به قول حافظ بر لب بحر فنا منتظرانيم و بايد وقت را غنيمت شمرد ترجيح داده شد كه اين مجموعه سريع تر و به صورت مستقل انتشار يابد.
پائيز1384خورشيدى(2005ميلادى)ا
اسماعيل وفا يغمائى


... و هيچ چيز
چندان كه مي پنداريم سترگ نيست
هيچ چيز..
.


سفر اول

سپيده دم
زمين
كرباس زرد آفتاب
باد،
باد كه سايه هاى درختان را با خود مى بَِرَد،
شنزار
صداي بى حوصله ى فلز
درنگ پرنده بر بام
در زير آسمان قيچى شده
پرواز!
نوسان ِ پرده ى سپيد
تسليم عارفانه گلدانهادرخاطرات ولرم روز،
اين چنين روز ميگذرد
و آسمان چراغ هايش را روشن ميكند.


شب!
« آندرومدا» (1)
«دورادوس »(2)
«خرسهاى » صبور آسمان(3)
و «شكارچى » سنگ شده،(4)
در پشت پنجره مي ايستم
وبه قلب تو مي انديشم
و به لبان تو
كه كلام عشق زمينى را انكار خواهد كرد.

شب
وچشمى كه پرواز ميكند
غبار ميشود
منفجر ميشود
ميسوزد و سرد ميشود
و ميچرخد.

شب
آخرين تير تركش «آرش »(5)
كه جهان منحنى را مي چرخد.
شب،
شب هميشه شب فراختر است
سبك و بردبار،
شب هميشه كمتر دروغ ميگويد
و سكوت و تنهايى را تحقير نمي كند،
در شب، هميشه آدميان واقعى ترند!
شب واقعى
و نه كلمات!.

شب
« آندرومد»
«دورادوس »
«خرسهاى » صبور آسمان

و «شكارچى » سنگ شده،
در پشت پنجره مي ايستم
مى انديشم
تو در من سراسر ريشه اى
من در تو ساقه اى كوچك
به قلب تو مى انديشم
و درقلب تو باد خواهد وزيد
و مرا گم خواهى كرد

***
اكاليپتوس ها تشنه اند
در يچه هاى غمناك
باد غريب
شن ها
حباب هاى زمان
و اندوهى چون ابديت،
جاده ها
مارش ها[ با پولك هاى سرد فلزيشان]
ستارگان
آسمان صبور سرد سياه
و زمين همان زمين است
و زمين چون هميشه همان زمين است.


جاده ها
جاده ها
جاده ها در امتداد مارش ها و پرچم ها،
ديوارهاى خارا
تفسير هايى كه سنگ مي زايند!
و در انتها[مى بينم]
خورشيد و دندان گراز ميدر خشد.


ا كا ليپتوس ها تشنه اند
در دهان من برگورهاى كشتگان برف مي بارد
ساعت ها تاريك ميشوند
و قطره قطره فرومى چكم در ژرفاى جهان
كه فرو مى چكد
قطره
قطره
در ژرفاى جهان
و هيچ چيز
چندان كه مى پنداريم سترگ نيست،
هيچ چيز.



مرا به گرماى آغوش تو نياز نيست
و لبهاى ناتوانت
كه سرماى جهان را تاب نخواهد آورد
...


سفردوم

برفراز جهان توفان ميگذرد
با زبانه هاى نا پيدايش
در برگ و بار كهكشان،
و من از عشق تهى شدم
و گريستم
درمزرعه كوچك خويش [غمگين]
بر حقارت دستهايم
و ناتوانى خيش
كه در خاك به انتظار ماند.


بنگر باد را!
بنگر باد را باد را باد را
وزان بر ديوارهاى نا پايدار
و شعله ى سردچراغ
كه بردريچه ى كوچك مى پوسد،
مر ا به گرماى آغوش تو نياز نيست
و لبان نا توا نت
كه سرماى جهان را تاب نخواهد آورد،
نه عشق ماند

نه كين
ونه اندوه،
تنها، حقيقت
با بادبانهاى سكوتش
بر اقيانوس سرد باد.


تو رفته اى !
بر زمين بسيط بى پايان
تو رفته اى
و در انتهاى زمين
دوقايق
ما را انتظار ميكشند
و تا ستارگان گمشده راهى نمانده است،
د رعصر احتضار اعتقاد
اين چنين مرگ را تجربه ميكنم.


تو رفته اى !
در بامداد بى پايان شب
[لبالب كيسه هاي خرد شده ى آينه و اشك]
به قلب وارونه ى خويش مي انديشم
و دقيقه اى كه شاخسار شعله ور را
به صاعقه ى يخ و سكوت بدل ساخت،
ــ بيگانه!
بر اين دريا
به حبابى دل خوش داشته بودم
كه صداى آشنا ى تو بود
و كتان دامانت
كه تمامى ابرهاى جهان برآن ميگذشتند،

دريغا!
دريغا كه دريا خود حبابى بيش نبود
هنگام كه پرتوهاى بينائى مرا نا بينا ساخت
و حقيقت در حصار حقارت جلوه نمود
و خون رؤياها
ا ز قيچي هاى كور
و دستهاى بى عصب فروريخت،
مرا توان بازگشت نيست
مرا وداع كن !
اگر چه تا فرجام هم سايه خواهيم ماند
گمشده
در خم و پيچ ستارگان حيران.



...
تاكستان پنهان زمان ،خوشه هاى خونين دقايق
و شرابى تلخ،
كه در آن شعله ها تخمير ميشوند...


سفر سوم

اكاليپتوس ها تشنه اند
باد غريب غمناك
در يچه هاي گشاده
معابر تهى است
بردرگاه معابر نامسكون
خاطرات كودكان ميگريند.


شب
پنهان در سايه هاى سياه خويش
ويلن هاى باد
زمان، و موريانه هايى كه دقايق را مى جوند
ماه بى تفاوت
و ستارگان بى عصب در سرماى اقيانوس ها،
آسمان صبور است.


دوش ها چكه مي كنند
مسواك هاى خواب آلود
با باقيمانده طعم خمير دندان

ميزهاى پرغبا ر
نقاشى هاى نيمه تمام
عروسك تنها.


تاكستان پنهان زمان
خوشه هاي خونين دقايق
وشرابى تلخ
كه در آن شعله ها تخمير ميشوند
سفرى در نور و سكوت سخت.

****
حباب ها
مارش ها
بيابان هاى بسيط آبى ابد يت
كه بر آن يك نت با نواى زرد كشدار خود ميگذرد،
باد
باد
باد
باد گرداگرد جهان ميگذرد
وجذر و مد بى پايان جهان
صدفهاى ستارگان را فراز و فرود مى آورد
سفرى در نور و سكوت سخت
و آخرين ضربه ناقوسى مرده،
اقيانوس بى پايان جهان
صدف سرخ زمين
و ما، با رؤياهايمان بر آن.




چقدر فرصت اندك است
چقدر ديوارها را بالا برده ايم،
ديوارها را ويران كنيم!
ويران كنيم ديوارها را !
بگذاريم چشم هامان پرواز كنند
چون رودى از عقاب
و مست شكوه پرواز خود باشيم.


سفر
و درنگي در بيابان بهت
آن جا كه ترس از لباس درخشانش عريان ميشود
[با دنده هاى زرد نزارش]
و باد از سيم هاى چنگ شكسته ميگذرد
سرشار ارواح.
به سختى تاب آوردن
وبيتابى نكردن،
قلب سنگ را مي جويم
و نبض صاعقه را،
د ر خم و پيچ ستارگان حيران
چه بيهوده مرگ هراسناك مى نمود
چه بيهوده
و طلسم مرگِ مرگ در خون زندگى
پنهان بود
بنگر!
مرگ حقير گريان را
زانو زده بر اجساد كشتگان
هنگام كه پرده ها فروافتاده
و پرتوهاى بينائى چشم ها را به غارت مى برند
بنگر توفان را برفراز جهان.

سكوت مى كنم
سوداى غوغاى جهانم نيست
نه با انسان
نه باستارگان
تنها مى انديشم
تنها سكوت ميكنم در سكوت
ودر پشت پلك هاى فروبسته اى
كه در اعماق كهكشان
در ژرفاب هاى كف آلود تاريك شدند،
تنها جهان وجود دارد
[رويا و كابوس]
و تازيانه اى كه بر گرده ى اجرام عظيم فرود مى آيد.


برويد!
برويد!
پلك هاى من گشوده نخواهد شد
و جهان حقارت بينايى مرا تاب نخواهد آورد
برويد! بى هيچ ستايش و لعنت
بي گناهى من از معصوميت من نيست
و خموشي من از تسليم
گناهي شايسته ى عصيان خويش نيافتم
و جمجمه اى در خور فرياد،
در آنسوى بكارت دريد ه ى زمان
محرابى برجاى نماند و سرود نيايشى برنيامد
تنها نجواى اثيرى قهرمانانى طلوع كرد
كه زخم هاى خاك دريده ى خويش را
با پاره هاى گوشت تن خود وصله زدند
درزير بدر تمام ماه سرخ
در اقيانوس سرد باد.

چراغ ها را برافروزيم !
در زير ستارگان سياه
چراغ ها را برافروزيم !
براين اقيانوس
مرگ تنها شكوه ما را افزون خواهد كرد.




درنگ ميكنم!
هنوز دردهانم دريا آواز ميخواند
و در قلبم باران مي بارد...

سفر چهارم

جهان بى نهايت است،
اجاق هاى آسمان خاموش اند،
سرماى وحشت بار خليج هاى ستارگان،
در معابر زمان عابران بى چهره مى گذرند.


درنگ ميكنم!
آيا انسان تنهاترين است؟
آيا بوسه هاى تو دروغ ميگويند؟
آيا روزى چشمان تو مرا انكار خواهند كرد؟
و من برهوت ناشناس را تنفس خواهم كرد؟
به باد مي انديشم
به باد كه گرداگرد خانه ما مى چرخد
باد كه آينه را خواهد شكست
و گلدان كوچك را خواهد خشكاند
باد كه بر نامه هاى عاشقانه با تحقير خواهد گذشت
باد لبريز ذغال هاى تفته و شك
برپيشانى سنگين و شانه هاى دردمند من،
نه!
تسليم نمى شوم

چون پرچم سرخى در ميدان
و مد اقيانوس خشمگين
يا ترانه هاى محلى كه زمان را خرد مى كنند
ميان اين همه سكوت[ با خارهايش]
به صداى مردم دل بسته ام
ناقوسى كه گل سرخ را برسينه ى آسمان سنجاق مى كند
دستى كه دريا ها و پيانو ها را در قلبم مى نوازد
و لبريز فتيله و چخماق است،
درنگ ميكنم
هنوز در دهانم دريا آواز ميخواند
و درقلبم باران مى بارد.

***
هم عصر با من بر امواج اقيانوس زنى عبور كرد
كه جمجمه اش شكوه سايه هاى رؤيا ها را با خود داشت،
هم عصر با من بر امواج اقيانوس زنى عبور كرد
كه فضا را زيبائى بخشيد
و نفسهاى مرا كه از گذرگاه او مىگذشتم
هم عصر با من بر امواج اقيانوس زنى عبور كرد
با نامى چون تلالؤ دو سكه ى طلا
بر مرمرى سپيد در نيمروز بهار
زني كه مي بايست نامش را تنفس كرد
و قامتش آشيان فاخته ها
و آوازهاى شفاف بود
زني چون ماهتا ب
طالع در هزار آينه.

آه!
نفسى برآوريم
چه بسيار است زيبايى هاى جهان

نام هاى شگفت مردمان
با هجا هاى راز آلودش
نام هاى كوه ها ،رودها و دشت ها
طعم خورشيد و سايه

زمزمه گياهان ناشناس
بوى خشك ديوارهاى كهن
شهد گيسوانى كه باد در سبد هاى نامرئى خود مى آورد
و شاعران مى شناسند
حريق آذرخش برفراز بوته ى گل
[كه در تمامى اين بى پايان تنها يك بار ميشكوفد]،
ماه عريان سرد
ستاره اى كه به نيمه شب رؤياهاى مرا مى نگرد
ابرى كه ابرى را دنبال ميكند
رهگذرى كه رهگذرى را بى هيچ مقصود
هنگامى كه ميان قلب و انديشه خود به خواب ميروم
ساعت ها تاريك ميشوند
ودانش بر پيشانى حقايق مهر ترديد مي كوبد،


نه!
با من سخن از ابديت مگوئيد!
با درياهاى شن و فراموشى اش
با دست ها و جام هاى متلاشى اش
با آينه هاى شكسته اش
با درياهايى كه تنها خاطره اند
[بي جنبش
با موجهاى مرده اش چون خمير سرد سنگ]
من از باد جنوب ميگويم!
گذرا بر كف ها و ناقوس ها

از هوا و خون
سايه هاى گندم و نخل
پروانه و آفتاب،
من از جذر و مد درياى زنده سخن ميگويم
از دندان هاى سنگى دهان گشوده ى دره ها

از زنى با گونه هاى سيب گون
كه از جهان چشم مي پوشم تا مردمك هاى اورا بنگرم
كلام من زنده و فنا پذيراست
براى زندگان و فنا پذيران.

با من از ابديت مگوئيد
با بيابانهاى پوشيده از بطرى هاى تهى كنياكش
با نطفه هاى مرده
عطر ملايم ادرار مقدس قديسان
و با زمزمه دعا هاى پرخاكسترش
كه خدا را در دل انسان مى ميراند،
با من از ابديت مگوئيد
من از زمين و عابران بى افتخار مي گويم:
خورشيد زرد نيمروز
صداي سوت و توقف اتوميبل ها
ضربات كفشها بر پياده رو ها
وقافيه هاى يكسان پا ها در امتداد قصيده ى روز.

بايد نگريستن را آموخت.
درخت ها مى بينند
سنگ ها مى بينند
اما تنها انسان نگاه مي كند،
بايد نگريستن به اشياء را آموخت،
زيبايى نان!

با چهره ميانسال و با تجربه خود،
زيبايى گوشت!
با سرخى غليطش،
زيبايى ما هى ها!
با عطرهاى چربشان
چون گردبادى در مشام،

زيبايى كرفس و كلم و كاهو،
زيبايى قاشق ها
با گودى درخشان ماتشان
كه كرفس و كلم و كاهو را به دهان مى برند
وازاين همه خون
چون بادبانى ارغوانى برگونه ها
و چون شعله اى گرم برلب ها
زيبايى و زندگى را مرئى مى كند،
بايد زيبايى كارد و قرقره را شناخت
زيبايى پارچه ها را
و زيبايى بوى باستانى لباس هاى كهنه را،
بايد گرماى درد را شناخت
بايد از عابران نام هاشان را پرسيد
و گل هاى ناشناس را شناسايى كرد،
بايد زيبايى سالخوردگى را كشف كرد
عرفان خستگى را
و جلال تهى شدن از بودن را،
بايد زندگي را آموخت
و آنان را كه در اينهمه خون گمنام خود را فروريختند.
***
ترابه خاك مى سپارم اى زن
و آشيان فاخته هارا!
و تلالؤ سكه هاى طلا را،

ترا در سايه هاى كلمات خود به خاك مى سپارم
آن جا كه پرسه گاه من است،
ترازندگى به خونبهاى خود ربوده است
ترا زمان در خود فروكشيده است
آنچنان كه كوه ها و ستارگان را،
تو در ميان هجاهاى راز آميز خطوط كوفى به سفررفته اي

درميان ديوارهاى مفرغى تقدير
شيپورهاى آهنين
و ضربات طبل هايى كه شهيدانش مى كوبند،
ترابازگشتى نخواهد بود
تو در ميان چلچراغ هاى روشن به سفر رفته اى!
و جهان ترا[شايد] در معرفتى ديگر ديدار خواهد كرد،
ترا به خاك مي سپارم
تو ديگر در آينه زيبائى هاى خود را نخواهىديد
و من آينه هايى را كه تو در آنها گذشته اى
تو به ابديت آنسوى آينه ها پيوسته اى ،
چشمان تو
تا ابد دو شمع روشن خواهد بود
در پس پنجره اى كه خاطره توست
زيرازندگى اين چنين بود
زيرا مرگ اين چنين است
و نام تو از اين پس برجوبارها خواهد گذشت
در آب هاى عطر آگين مرگ
و سايه ى عريانت بر اسب هاى خاكستر خواهد تاخت
درابديتى تاريك...

***
درميان باد مى ايستم
عريان چون ماه سرد
وباد سراسر آينه هاست
و سرگذشت من كه در باد ورق ميخورد
باد وزنده بى بازگشت،
به جستجويى غريب وار در فضا بازو مى چرخانم
تنها باد سر برسينه ام مى كوبد
تا درعبور خود مرا تفسير كند
من از تفسير خود در مانده ام،
تو لبريز ستاره ايستاده اى
سرشار دار و بوران خون داغ
سرشار آسمان و ابديت
و زمين كه اقيانوس هايش را مي چرخاند.


با خود مى انديشم:
بايد عددى بود درميان اعداد؟
يا واژه اى در ميان واژه ها؟
و خود را باز مى يابم
با استخوانهايى از فلز
عضلاتى از سيمان
و اعصابى با شبكه هاى سيم هاى در هم مسين
زيرا سالهاست
كه سهم ما را از تمامى خورشيد وباد
ديوارهاى صبور و سيم هاى خاردار تعيين مى كنند،
در هر سپيده دم هنوز سنگين
رشته اي از نور
جامي كوچك از هوا و قرصى نان خونين سهم ما ست
تا آن هنگام كه شب
بر فراز ديوارها آشكار شود،

ودراين روزها به انتظار شبروز را ميگذرانم
زيرا جسم در نياز خويش متوقف ميشود
و خواب تنفسى است بزرگ،
با اين همه به تو مي انديشم
هنوز گاه به تو مىانديشم
به آنچه كه بودى
و آنچه كه ساختم

ميخواهم تمام حله هاى رؤياها را ازتو برآورم
ميخواهم عريا نت كنم
با تيشه اى تلخ،
مي خواهم واقعيت ترا بنگرم
چون آن سپيده دم
كه با دهانى بويناك صبح را آغاز كردى
و خونى خسته در سراپايت مى چرخيد
تهى از هر ترانه و هر شراب،
به حيرت ترانگريستم
دريغا از بيداريت
و در آندم كه ديگر بار جامه اى از خيال پوشيدى
هنوز گاه به فراخي جهان مي انديشم
به قاره ها و اقيانوس ها
به خيابان ها و خانه ها
به شادى و اندوهي ديگر
هنوز گاه به تنفسى ديگر مى انديشم
وآوازى ديگر
بردل من هنوز اما شمعى ميسوزد
كه از خون مايه ميگيرد
به خاموشى اين شمع مى انديشم.
به شبى نه چندان دور
[با خود مى انديشيدم]
به شبى توفانى ترااز اقيانوسى سهم باز يافته ام،
يا به نيمروزى خونين
در قرنى گمشده
اازبرق تيغه هاى شمشير ها،
با خود مى انديشيدم
در جزيره اى بى عبور
و درميان درخت و سنگ
تنها تو زبان گمشده ام را مى شناسي
و گرداگرد ما و درختان و ساحل
جز دريا و آسمان حكايتى نيست،
به فنا پذيري خود، دل خوش داشته بودم،
با خود مى انديشم
درگذر سال ها
همواره راهى شدم تابر آن بگذرى
حصارى شدم گرداگرد تو
تا در آن بيارامى
سقف و ستون و دريچه و سراى تو شدم،
دريغا!
ترااما باد ربود
ترا ارواح مردمى غارت شده ربودند،
قبيله اى كه تا نهايت ساطور ها تكه تكه شد
قبيله اى كه مرا عريان مى خواهد
بي جامه و جايگاه
و دستهاى خسته اش در تيره شب
تنها قلب مارايافت،
و من خاموشوار برجاى ماندم
در آنان
وبا آنان
تا ابد.

از همرهى عشق زايد
و از عشق رنج
پس چون كرگدن تنها سفر كن(6)
من اما سراسر دل بودم
سياره اى بودم تنها
سرگردان در لايتنا ها
و يافتمت
و عشق زاده شد،
در پرده هاى هوا
گرداگرد يك ديگرچرخيديم
زائرانى هريك كعبه ى آن ديگر
عاشقانى معشوق
و چه توفانها برمن گذشت
تا مفهوم زن را در تو لنگر گاهى بجويم
و خيمه اى برافرازم،
من از تمام جهان
دل خود را چون هوا ميخواستم
تا نسيم تو در آن بگذرد
و خود را سراسر سكوت
تا صداي تو در آن موج زند
تنها صداى تو!،
چهان اما سراسر در شوكران برآمد
نسيم چون پولادى منجمد
و تو خاكستر شدى و عشق در من به شك آلوده شد.
ترابه خاك مي سپارم اى زن
تراكه نگاهت قفس راز بود
و قلب من پرنده آوازخوان آن،
ترابه خاك مي سپارم.

***
چه كسى جهان را به روسپى خانه برد؟
چه كسى ستاره و ماه را به روسپى خانه برد؟
ازكوه سخن ميگويند
اما با جسد!
از دريا

اما با اشك
و ازرود خون
دردقايقى كه هرثانيه، موريانه ايست خونخوار
و كركسان سفره چاشت خودرا
با پاره هاى اندام آدميان آرايه مى بندند
وزمين
درسايه نخل هاى مجروح از عفونت جامه مي پوشد
تنها نبودم من
تنها نبودزندگي
مرگ در معابر پرازدحام
افراخته قامت نمي گذشت
و در آفتاب
زندگي را آبرويى بود
[يا شايد به عبث
دربلاهت دل انگيز خويش چنين مى پنداشتم]
و جهان عريان شد
عريان شد جهان
چيزى برآمد
چيزى غروب كرد

چيزى ذوب شد
پس آنگاه
مرگ برافراخته قامت را يافتيم
با رجوليت برافراشته ى مشروعش
وقطرات متبرك مغرور ادرارش
به هنگامي كه زندگى در درختان پناه مى جست.
چيزي غروب كرد
بركتيبه هاى جهل
زندگي نامشروع اعلام شد
وزندگي با ترازوى مرگ سنجيده شد!.


در مقابر تاريك
ودرمقابل سرهاى بريده
زندگان با مردگان[مقدس] عشق ورزيدند
مرگ هركودك
درست در لحظه تولد جشن گرفته شد
و درميان پستان هاى تو
كركسي سياه آشيانه ساخت.


درتمام شب!
درتمام شب!
باد وزيد
و آينه هاى سرگردان در آسمان پروازكردند
تهي از هر تصوير
تا ابد.

در تما م شب!
مردان بوى گرازان شهوت زده
و زنان گند ماده گاوان به فحل آمده را پراكندند
درتمام شب!
درتمام شب باد وزيد
و هيچكس به مشروعيت زمين نينديشيد
و رسولان مجروح با زخم هاشان تنها ماندند.


درتمام شب!
زمان در جهل تخميرشد
وزان در باد
و ديوانه آسا گذشتم
برلخته هاى مدفوع و احشاء مردگان
و گلوى مرد ناشناسي را دريدم
كه هنوز نواى لالايى اش در گاهواره هاى كودكى اش مى وزيد.
بايد بروم
تانهايت جنون زرد!.


در تمام شب!
باد وزيد
ستارگان فرو ريختند
و مرگ رقصان
با جامه هاى زردش
بر جمجمه ها طبل زد.


در تمام شب!
[خم شده بر شب تلخ و ساطور
از اين دژ تا تمام بيابان
چون قوسى از درد
و تا آنزمان كه خاك جويدن قلب ها را آغاز كرد]
درتمام شب مردم
و تكه هاى خاطرات فروريخت:
خاكريزهاى كودكي
پرچين هاى شعله ور در آتش غروب دهكده
انگورها
دختركي كه چشمانش نمك رؤيا ها
و لبانش راز شعله ها را با خود داشت
و در آن آينه ى دوردست
روياروى جهان سرد و آهن
جامه هاى خود را دريد
تا معناى غرور تاريك مرا تفسير كند
و با اسفنج شعله و شهد لبانش
ريشه هاى زمين را در قلب خاكستر هاى من
آبيار شود.
درتمام شب
ماه در پس پنجره ى كوچك
دربوى تند نعناى خشكيده و گناه ايستاد
باد وزيد
قطارها گذشتند
و شهر با هوا هاى چرخانش ورق خورد
آغشتة شوكران و اندوه،
من از تفسير خود درمانده ام.

***
هميشه جائى هست كه حقيقت در آينه ها ميگريد،

هميشه بن بستي هست،
آنجا كه دانش درنگ ميكند
منطق جامه ى ذلت مى پوشد
خدا گرداب هاى ناشناس را مى چرخاند
زنبق ها خشك مي شوند
كولاك آهك بيداد ميكند
و تو احساس ميكنى كه بى قلب زنده اى
در زير آسمانى كه خورشيد خود را بلعيده است.


در كوچه هاى سياست
همواره جائى خونين هست
جايى با دهان هاى فراخ خيس لزج،
آنجا كه برقهرمانان دشنام مى بارند
ويلن هاى خائن مستانه مى غرند
در هر واژه قاتلى مى خندد
و بلاهت با بيضه هاى بنفش پرافتخارش مي رقصد،
دراين جاست كه مي ايستم در تمامت فريادم
با معرفتى چون ستاره اى دنباله دار
روياروى اقيانوس سرد باد
و در ژرفناى شب پرشهوت،
در اين جاست كه تمام سكه هاى اندوه را
در ميان ستارگان فرو ميريزم
تا از هر واژه عقابى بال بگشايد
از هر كلام غرش ببرى برخيزد،
در اينجاست
كه نطفه هاى خونين شعر من مايه مي بندد
با ستارگان پريده رنگ طغيان
چرخان در ظلمات زمين
و شادى طاغي از نيام تلخ درد بركشيد ه مي شود
در كلام شاعران وفادار تسخير نا پذير حرام زاده مغرور.


روياروى اقيانوس سر د باد
تا لحظه هاى تاريك را روشنا بخشم
تمام آتش هايم را برافروخته ام
آتش چشمانم را
آتش دست هايم را
آتش زبانم را
آتش آبى رنگ رگهايم را
آتش مقدس گناهانم را
آتش پرخشم خاكستر نوميدى هايم را
و تمام طبل هاى دريده
وچنگ هاى شكسته ى نياكانم رابه غرش در ميآورم
روياروى اقيانوس سرد باد،
مادرجهان!
با تو سخن ميگويم مادر جهان!
مرا تنها مجال پاى فشردن بر قلب دريده ى خود باقى ست
در مرز ماه و خوف
و هواى لرزان متناقص معلق فنا پدير وزمينى
هنگام كه ارواح پريده رنگ
با تورهاى لبريز ابر
از ژرفاب هاى آسمانى باز مي گردند.

مادر جهان!
با تو سخن ميگويم مادر جهان!
در اين درياى سرد
مرواريد سرخ حقيقت
د ردهان نهنگان خون آشام نهان بود
و هنگام كه از آب هاى تلخ بر آمدم
تنها سنگريزه اى در مشت خود يافتم
و با اين همه خنديدم
و چون جام من برصخره هاي سياه خرد شود
شراب سرخ زمين بر خاك خواهد ريخت
و هيا هايى كه تنها توفان شنيدن آنرا تاب خواهد آورد،
مادر جهان!
با تو سخن ميگويم مادر جهان
از ژرفناي شب
و
خارا.


پيكره ای ازهوا هستى تو،
پيكره يى از خا طره و نمك، هفت خنجر اندوهى در قلب من
،زنى كه كه در ميان ياغيان مشعل به دست مي رقصد.
سفر پنجم

جذر و مد بى پايان جهان
و صدف هاى ستارگان.
زمين سرشار رؤيا هاست،
چقدر فرصت كوتاه است،
چقدرديوارها بالا رفته اند
در پس اين همه ديوارها اما
مستى مرا هيچ شرابى زائل نخواهد كرد،
مست هوشيارى خويشم
و نفرين بر آن دقيقه كه زخم ها يم را فروختم!
و قلبم از كاه آكنده شد!


كجاست زخم هاى من؟
كجا هستند ياران من؟
كجايند تندرها، بادها ، سنبله ها؟
آوازهاى دروگران ، ستاره ها ، شمع ها؟
كجاست ديوارهايى كه بر آنها تيرباران شدم؟
و تابوت هايى كه در آن ها از دشت ها گذشتم؟
كجاست آن درخت كه در ريشه هايش تخمير شدم؟
آن چهارراه كه برآن بردار كشيده شدم؟
آنجا كه بر آن سنگباران و سر بريده شدم؟
و آن جاده ،
كه برآن تانك ها بر استخوان هايم گذشتند؟
كجاست ستاره دوردستم؟
كه تو در جوبار پرتوهايش تن مي شستي
ومن نشان سرخ تازيانه ها را برشانه هاى كوچكت مى نگريستم،
كجاست ابهام حيرت آور اشياء و ستارگان
به هنگام پرواز با كلمات؟
كجاست زخم هاى من؟.


قوي سپيد!
آواي خروشان تارها!
بارش ترانه ها!
بنفشه و سوسن وحشى!
حضور پرنده ى مهتاب!
پرسه ى قاصدك ها!
اعجاز شبنم!
كجائي تو؟.

تا ترا بنگرم
[با گرماى خونت
و سرشارى پيكر خفته ات ، چون جهانى تاريك]
با دستهايم نگريستن را آموختم،
و ترا گريستم با لبانم
[ سرشار ستاره هاي سوزان ].
به جستجوى توچشمانم را تا هر دشت پرواز داده ام،

***
صبح از تو لبا لب است
نيمروز‍‍‍] با خورشيد ديوانه ى عموديش]
غروب عظيم فراخ نفس
شب [با ستاره ها و طاقنما هاى تاريكش]
وساعتى پس از نيمه شب
كه زمان را متوقف ميكرديم
چون دو تندر خيس در هم مى سوختيم
كبوتران دود از پستانهاى تو و دستهاى من پرواز ميكردند
ودر زير ستاره ها شمع كوچك ما مى سوخت
غافل از رود عنان گسسته ى باد.


پيكره اى از هوا هستى تو
پيكره اى از خاطره و نمك
هفت خنجر اندوهى در قلب من
زنى كه در ميان ياغيان مشعل به دست مى رقصد.

تو ا ينك رفته اى
تو اينك با باران ها به دريا ها رفته اى
درتواينك شاخه هاى مرجان ها مى رويند
و ابرها از تو سرشارند.
برراه هايى كه تو گذشته اى ميگذرم
بر آنچه دست سوده اى دست مى سايم،
اشياء از تو لبريزند
دستگيره هاى درها
سنگفرش ها
طاقنما ها ، پله هاى خونسرد
ماه كه آنرا نگريسته اى
ستاره ى صبح
شيشه ى پنجره كه بر آن پيشانى تو سوده مي شد
ليوان ها
و باد سرد وزنده ى بى باز گشت،
اشياء از تو سخن ميگويند
در آتش ها و خارها
دربرجى متروك كه تمامى كبوترانش پرواز كرده اند
وقارى پيرى
كه در ميان پستانهاى ويرانت لبخند ميزند.
اشياء از تو سخن مى گويند
شمع هايى كه ميان گيسوانت بوى موم مى پراكنند
و مرگ غالب كه كلمات مرا له ميكند،
سنگ ها از تو سخن ميگويند
[سرشار ماليخوليا
وغلتان به اعماق دره هاى ديوانه]

با خاطره ات
قلبم را دوباره خواهم شست
و نطفه هاى زندگى
زني را بارور خواهد كرد
كه شعر من است
و تو خواهى زيست
در گيسوان پريشان تمام بادهاى زمينى
و ترانه هاى من.






بايد رها شوم ،چون سياره اى ديوانه از فلاخن كهكشان،
يا نره گاو شعله ور آسمانى
كه خورشيد هاى سرد رابا ضرباتى خارا خرد ميكند

سفر ششم

غروب
ناقوس عظيم آسمان
[با ضربه هاي خاموش ستارگان]
توفان بى قلاده وكافر
‌[كه چون شاعران مى گذرد]
و بيكران ميشوم
منتشر در خاكها و زمانها.


شب
گنگ و كور غليظ
چون دريائى از خاكستر خيس
با عقيمى بى پايانش
و كشتى هاى سوخته اش.
سكوت
سكوت
سكوت.

اينجا
آيا آسمان
[با زبان ابرهايش و پرندگانش]

با من سخن خواهد گفت؟.
برف هاى ماه تاريك اند،
هوا را مي بلعم
در جستجوى دود
سرود طبل ها
و نفس هاى آدميان،
بايد رها شوم
چون سياره اى ديوانه از فلاخن كهكشان
يا نره گاو شعله ور آسمانى
كه خورشيد هاى سرد را با ضرباتى خارا خرد مى كند.


زمين را مي جويم
و معجزات زمين را با سايه هاى رازش،
هوا را دندان ميزنم،
چون ورزائى مست
سنگ ها را ليسه ميكشم
در جستجوي طعم دقايق سوخته،
و مردگان
در دهانم سرود رستاخيز مي خوانند.


آه!
دستها تسليم مي شوند
انديشه ها تسليم ميشوند
چشم ها تسليم ميشوند
قلب من اما ايستا ده است
با بادبان كشيده ى دردش
و ميگذرد
تا واپسين ضرباتش

چون صاعقه
آبهاي عظيم را بسوزاند.

***
از دروازه هاى مه و خاكستر
زورق ها مي گذرند
وبر آبهاى نيم گرم دريايى عميق
خاموش مي مانند
شامگاه زندگاني من اما
شامگاه جهان نخواهد بود
و همواره رسولان خشمگين
در انتظار طلوع كهن ترين درد خود
بيدارمانده اند.

بادها از خواب هاى ما ميگذرند
بادها لبريز حقيقت اند.


سفر هفتم

انديشه!
انديشه هايىهست كه در آنها بايد عريان شد،
انديشه هايى هست
به ژرفاى عميق ترين آب ها،آتش، يا نگاه آدميان،
انديشه هايى هست كه ميتوان در آن ها شناور شد
بر آنها دست سائيد
و آنها را شنيد،
انديشه هايى هست شايسته سكوت
كه در آنها مرگ مقتدرنقاب مظلوميت بر چهره دارد،
و انديشه هايى هست كه زندگى در آنها خانه دارد
باد و انسان
آنجا كه خورشيد مي گذرد
ماه ميدرخشد
و انسان سكه هاى رنج و شادى را بر هم مى افكند

***
با من از شمع ها سخن مگو
در پشت هر دريچه شمعى ميسوزد
در اعماق دشت ها و دره ها
در دهليز ها و سراب ها.

بر هر بام شمعي ميسوزد
شمعى از پيه گرده ى مردگان،
در هر دهان شمعى ميسوزد
شمعى از پيه گرده ى مردگان،
برهر كتاب شمعى ميسوزد
بر هر زمزمه ، در هر نگاه و اشاره
در هر انديشه شمعى ميسوزد
شمعى از پيه گرده مردگان.


براى من از شمع ها سخن مگو!
براى من شب حقيقى را بياور!
با ماه زنده اش
و شبتاب هاى ستارگانش.
پرده ها را به يكسو بزن،
پنجره را باز كن!
در آنسوى پنجره
پرندگان بر گيتار ها مى خوانند
وزمان در باد مى گذرد.


تنفس كن!
از معرفتى ديگر سخن بگو
و نگاه كن
كه چگونه زمان در باد ميگذرد.


تنفس كن!
از معرفتى ديگر سخن بگو
از بادهاى معكوس
ازدقايق معكوس
و حقايق معكوس سخن بگو.
نگاه كن!
و اقعيت از ارتفاع هذيان گذشته است!
براي من از بلندترين ارتفاع سخن بگو
از قله هاى صاعقه
و صفير بالهاى عقاب
براي من از سفر سخن بگو
و رودى كه در آن ميتوان چشم ها را شست.

***
بايد به سفر برويم!
پيش از آنكه عشق خود را انكاركند،
بايد به سفر برويم!
تاگوى هاى مجوف چرخان زمان
وتا روشنائي هاى تازه ى مشرق،
بايد به سفر برويم!
پيش از آنكه غزل ها تيرباران شوند،
بايد به سفر برويم!
تا آنجا كه ماه در چشم اسبها طلوع مى كند
و نفس بلند باد ازبوى دريا سرشار است،
بايد به سفر برويم
تا آنجا كه مرغابيان در نيزارمى خوانند
و علف ها گيج رؤياهاى خويش اند
بايد از زهدان زمان عبور كنيم!.
از معابد بايد عبوركرد
از رود هايى كه از دريچه ها ميگذرند
از كويرها
و دريا هايى كه گورها را ليسه ميكشند
بايد از تمام كوچه ها بگذريم
ازبرق سرد مرگ بر لب ها و كاردها
از آرشه بنفش ويلون ابليس
از پوست گرم ساق هاى كوليان
ازنور زرد درهاى مفرغي !
كه كمينگاه خدايان است
و مشعل ها.


مصريان در مقابل «آمون » زانو زدند(7)
فنيقيان در مقابل «بعل »(8)
ابراهيم در آستان «الله »
و من در پيشگاه حقيقت
در انتهاي دريايى كه طعم خواب هايىكوسه ها را داشت!
و برزورقي كه پاروزنانش
دريا را در بازوانشان ميگريستند،
و حقيقت با من سخن گفت.


خودرا گستردم
ژرفا يافتم
و حقيقت را آزمودم
درميان چهار تازيانه و سه نفرين
با زني عشق ورزيدم
كه لبانش طعم آبهاى «نيل » را با خود داشت(9)
و زيبائي مرگ آورش
داغى لعنت را
هنگام كه ارواح مردگان
چون مرغان دريائى بر بادبانها ميگذشتند.


در ساغرهاى يونانى شراب نوشيدم
در حريق شمشير و خون رقصيدم
با روان اشياء در آميختم
در آينده سفر كردم
و غريبه شدم.

رود سياه سرشار تابوت ها بود!
رود سياه سرشار تابوت ها بود!
از پلكان«كاتا كومبا » تا اعماق.(10)
در نورهاى زرد
با زنى تاريك كه چشمانش زيبائي هنر آندلسى را داشت (11)
از سردابه ها گذشتم.
نورهاى زرد
نورهاى زرد
نورهاى زرد
ده هزار جمجمه ى خيس
و پاپ هايى كه هزارسال قبل مرده بودند.
درتمام راهروها مرگ خوشامد ميگفت
و رود باد ميوزيد.

در دايره اى خيس
درميان جمجمه ها
دو توريست ديوانه وار عشق ورزيدند،
من چيزي از«خيام » را زمزمه كردم
و شعله ى جنون چنان در بازوانم زبانه زد
كه در آغوشت كشيدم
و صداى شكستن استخوانهايت را شنيدم.


جمجمه ها
جمجمه ها
جمجمه ها.

درموزه ى زندان قديمى پاريس
خون«دا نتون » و«مارى آنتوانت»(12و13)
از تيغه ى گيوتين
برلبا نت چكيد
و لبانت طعم تيغه ى گيوتين گرفت
بوسيدمت
زمان وزيد
ماه دوباره از برگ هاى اكاليپتوس طالع شد،
و من در بغداد با شمشادها
به تنهايى قدم ميزدم،
با طعمى مرگ آور در دهانم.

***
باد
باد
باد
باد ها گرداگرد جهان مى چرخند!
جاده ها از باد اند

راهكوره ها و كوهها
خانه ها و درخت ها
نگاه تو و دست هاى من.

درباد سفر مى كنيم
درباد مى نويسيم
درباد عريان مى شويم
در باد يكديگر را مى بوسيم
در باد مى ميريم
و تابوت هاى ما
تا اقيانوس سرد باد خواهد رفت
در بغداد برگ هاى اكاليپتوس به آرامى لرزيد،
گفتم:
چشمان تو در آتش خواهد تركيد
و لبان آن زن خاكستر خواهد شد.
مرا نگريست
و زن از سايه ها عبوركرد،
زمان در باد وزيد
از دوردست ها انفجار جمجمه اش شعله ها را لرزاند
جلادان زنان مقتول را در آغوش كشيدند
او چون تكه سنگى در باد پنهان شد.
و من هنوز به دنبال خدا پير ميشوم.


باد
باد
باد
باد ها گردا گرد جهان مي چرخند
لبريز صندوق ها وراز ها،
با دها از خواب هاى ما ميگذرند
بادها وقايع فردا را از امروز مى گذرانند
بادها لبريز حقيقت اند.






انقلاب آواز خواندن بر سفينه هاست
بردرياى خون داغ و در محاصره نهنگاني
كه از گوشت گرم قلب آدميان تغذيه مي كنند.


سفر هشتم

دريغا غروب ستارگان و جنگل
و راه
كه از آن كوه جوانه زد.


دردوردست افق
سيماى روستايى ـ زنى غمگين، آشكارنيست
و پدرم كه نخل ها را ميكاود
و من كه در سايه ى ايوان قديمى زاده خواهم شد،
من اين بار درد زادن را خود تجربه خواهم كرد،
ميان شكست و دوباره زاده شدن
تنها انجماد ميخندد،
ميخواهم دوباره اندوه را تفسير كنم
به عشق ديگر نخواهم انديشيد
تلاش من تفسير پارچه قديمى اندوه است.
تلاش من دوباره از خويش بر آمدن است
و اميد،
با جوانه هايي كه از بن استخوان هايم بايد بردمد
آيا خواهد دميد؟
و يا همچنان در ساق هايم برف خواهد باريد.
من از گورها باز گشته ام
از گورستان هاى تفته
تو از دشت هاى خونين باز گشتى
و تنها فرصتى اندك تا باد با قى ست
و عشق بالهاى بلند هجران را خواهد گشود.

لبريز قلب مى ايستم
لبريز چشم
و هواى خرد شده ى دردناك
گرداگر من مى چرخد،
در ميان سنگ آسياى دو عشق
[عليه يكديگر]
ميان شكست و دوباره زاده شدن
تنها انجماد مى خندد.

***
نيمه شب گلوله ها رؤيا هاى مرا دريدند
مسلسلى غريد
كودكان گريستند
وزنان با كتف هاى خونين
از پلك هاى من گذشتند،
خيس خون از رؤياى خود جهيدم
مسلسل هاى رؤيا شليك ميكردند
كودكان رؤيا ميگريستند
وزنان رؤيا ميگذشتند،
تا واقعيت اما فقط چند قدم فاصله بود
و من امروز در بيدارى كودكانى را در آغوش مى كشم
كه درخواب، مادران گمشد ه شان را مى جويند.
و من هنوز خواب هاى خود را باور ندارم.
به اعماق برويم!.


كتاب ها انقلاب را نفهميده اند
كتاب ها انقلاب را دروغ ميگويند
انقلاب
عبور از دهليز ها ست
و لبخند سرد ديوارهاى مرده.
انقلاب در سايه دارها نوشتن است
در سايه دارها خوابيدن
در سايه دارها عشق ورزيدن
در سايه دارها زاييدن
و درخود به امنيت دست يافتن
در آن لحظه كه خنده دشمن در قلبت مي تركد.


انقلاب
بستن پلك هاست در لحظه اى كه ميخواهى ببينى
و باز نگهداشتن شان
در لحظه اىكه ميخواهى چشم هايت را ببندى
انقلاب نا نوشته ماندن برخى قصه ها
نا سرودن بسيارى شعرها
و پوسيدن نت ها در گلوى سازهاى خاموش است
انقلاب فراموش كردن گرههاست
گريستن در پشت پلك ها
و خنديدن با تما م صورت
انقلاب تنها بوى باروت نمى دهد
انقلاب درنگ سكوت است
انقلاب
باران سرب مذاب است دركوچه هاى مايوس
خنده خنجرهاست
درتاريكي هاى ياس
جام برجام كوفتن است
در ميخانه هاى بي عصب
و رؤياى هول آور مردانى است
كه عشق را فراموش كرده
و دردهان خود باروت پاشيده اند.


انقلاب درنگ سكوت است
انقلاب هرلحظه در انتظار مرگ بودن
و سالها زنده ماندن است
انقلاب آرزوى سالها زيستن
ودر دم مردن است
انقلاب عبور از هزار بن بست
پيرشدن در آينه هاى هزار فرودگاه
گيج شدن در كتابخانه اى بمباران شده
و كاشتن برخى بذرهاست كه نمى رويد،
انقلاب گذشتن از هزار رود خشك است.


انقلاب سفر معرفت ها ست
سفر بر اقيانوس سرد باد
عبورتا عريانى جهان
به جستجوي بهشت ، دوزخ را تجربه كردن
و گذر تا زمستان و باغ ها خاكستر
آنجا كه جهان سراسر شرمگين عريانى خويش است
و نگاه تو
حجاب از افق هاى بى شكوه فرو مى نهد،
انقلاب
نوشيدن جام شوكران يقين
و وفا دار ماندن با زمين
و رجعتى ديگر به سوى جهاني ديگر است.


انقلاب پدريست كه دخترش را ميفروشد
ودخترى كه بكارتش را،
انقلاب روسپى شدن در سرزمين بيگانه
و پناه جستن در آغوش روسپيان
در بن بست هاى فلسفى! است
انقلاب استحاله انسان است به پولاد
خاموشى ويولون ها
تبديل ترانه ها به مارش هاى خشمگين
و برخاستن جرقه باروت از دندان هاست
انقلاب انفجار نفرت در پايان سفر معرفت هاست
سفر از رؤيا تا هذيان
سفر از هذيان تا واقعيت
و باور واقعيت ها.


انقلاب
آواز خواندن برسفينه هاست
بردرياى خون داغ
و در محاصره نهنگاني كه ــ
ــ از گوشت گرم قلب آدمى تغذيه مى كنند
انقلاب با اجنبى خود به سفر رفتنو اجنبى خود را كشتن
انقلاب به زمين افتا دن و برخاستن است
در موج لعنت و اشك
انقلاب
پيوستن به بيابان هاست در پايان خيابان ها
.و سلام به مردان غبار آلود و تانك هاى عبوس
در پايان شعرهاى «لوركا»و «حافظ»،(14)
انقلاب ايمان به يك جبر مقدس
مختار بودن به انتخاب تنها راه!!

و معيار را دربيرون خود جستن است ،
انقلاب اتكاء به جذر و مد اقيانوس
و ستون هاي خورشيد است
انقلاب درك واقعيت هاست
هنگام كه زنبورها
در مقابل چشمانت
از مغز چريك تغذيه ميكنند(15)
و عسل ها طعم باروت و خون ميدهند
انقلاب عشق ورزيدن به حقيقتى است
كه باورداشتن است بهايى تلخ را مى طلبد
و انكارش انجماد است و خاكستر
انقلاب تنها بوى باروت نمي دهد!

***
مرگ پرنده را ديده بود م در باد
مرگ شكوفه را بردرخت
و مرگ آواز را برلبان خويش
هنگام كه انسان ها در دهان مرگ نهان مى شدند
مهيب ترين اما
حس مرگ سرزميني بود كه دوست ميدارمش
و فرياد درد آلود ميهنى،
كه استخوان هايش را استخراج
و خونش را روانه بازار ها ميكردند،
كار از انسان گذشته است
با من بگوئيد اما
چه كسى سربريدن شهرى را ديد
يا سوختن رودى را
با من بگوئيد
چه كسى شنيد گريه ى جنگل را در آخرين شب بودن

يا بوى خون كوهى مقتول را بوئيد
من با چشمان خويش ديدم كه شهر ها را سربريدند
و خون خيابانها و كوچه ها و ميدانها
برخون خيابان ها و كوچه و ميدانها
فروريخت
من مرگ پنجره هاي روشن را ديدم
و سكوت كوبه هاى غبارآلود درها را نگريستم
من سوختن رود را نظاره كردم
و بوئيدم خون كوه را
و سوگ آواز جنگل بزرگ را شنيدم
در درخشش تبرها و دندان ها
در ميهنى كه تيغ برگيسوان زنان و زمين اش
به يكسان نهاده اند،
با خود مي انديشم :
ايران
بي جنگل هايت
من آيا مفهوم جنگل را فراموش نخواهم كرد
و بي رودهاى تو آيا مفهوم آب را از خاطر نخواهم برد
و بي مردان زيبا و زنان دلاورت
عشق و دلاورى را ناشناس نخواهم يافت؟
آه
ميهنم
ميهنم
ميهنم
پيش از آنكه در زهدان مادرم پديد آيم
دررود و كوه و جنگل تو پنهان بوده ام
در برف هاى راز آلود ماه و گيسوان باران هايت
از اين رو آه مادرم
با هردرخت كه برخاك افتاد
واژه اى در ذهن من كشته شد
و با هر جويبار سوخته
رگي از من سوخت
و مي انديشم با خويش
بدينسان شاعرى بى واژه نخواهم ماند
تهى چون خلئى در فضاى مبهوت
و يا گلبرگ نورى خشكيده،
ميخواستم به مرگ بيانديشم و عشق
درسوگ تو اما
به روح سبز جنگلى شهيد انديشيدم
وپولادى در مشت
در اعماق دره هايى كه هر واژه صخره اي ست
و هركلام كوهسارى.



... و وقتى الاچيق پرگل
در صداى پرندگان غرق شد و بهار آمد
اولين برف زمستانى را باور كرديم...

سفر نهم

باد!
انفجار صاعقه بر كوه
دره هاى تاريك و برف
فانوسها
و شيارهاى خاموش
[با ترانه هاى مدفون باستانى]
در«دره خرسها » برف مى بارد.(16)


در«دره خرسها » در تمام زمستان
روياها طعم پنير داشت
در «دره خرسها » تمام زمستان را
خنديديم، گريه كرديم و نوشتيم
در « دره خرسها»در تمام زمستان
در ميان سكوت و غرش فانتوم ها
فرياد زديم
باطرى هاى هفتاد هشتاد كيلوئى تراكتورها را
از دره تا قله بالا برديم
و وقتى الاچيق پرگل
در صداى پرندگان غرق شد و بهار آمد
اولين برف زمستانى را باور كرديم.


در «دره خرسها »
هر شب از پشت پنجره «اسمر»(17)
چون شبحى ديوانه در باران گذشت
و صاعقه ى خيس زمستان
بر پستانهاى رگ كرده اش شلاق زد
در «دره خرسها »
هر شب شيارهاى خاموش
لبريز سرودهاى عتيق
و دهانهاى غبار شده ى جنگاوران قرون مرده بود.

حالا هشت سال بعد است
«ابوبكر » در سرطان محو شد( 18)
« پولاد»به شرابهايش پيوست(19)
«سعيد » بر تيغه خنجرش درخشيد(20)
«حسن » زندگى را در بند جوراب روسپيان تفسير كرد(21)
«مسعود » را گلوله ها بلعيدند(22)
«على » قلب دلاورش را(23)
بر دوربين فيلمبردارى اش بر جا نهاد
من در شعرهايم تندر سياه مى نشانم
وجنگجويان نبردهاى فردا
مسلسلهاىشان را روغن مى زنند
در « دره خرسها »
تمام زمستان برف و صاعقه مى بارد
و روح«آواره »در پناه صخره ها مى گذرد.(24)


...اى انتهاى قرن!
اى انتها ى خميدگى و چرخا ب هاى خاكستر
اى انتهاى مغلوب، برتو درنگ بايد كرد
...
سفر دهم

تمام جوانى ام در جزير ها گذشت
دايره هايى از شن
محصور در آب ها
با طرح يك ماه در آسمان
طرح يك ستاره
طرح يك نسيم با خطوط موازيش
[كه درست در نيمه هر روز ميوزيد]
و طرح يك توفان كه بر آبهاى پير وخسته گرده مى چرخانيد
بي هيچ غوغائى.
تمام جوانيم لبريز ستون هاى سنگى بود
و شمشير ها.


در تمام جوانيم
تنها باد حقيقت داشت
باد سرد زنده ى مرگ آور
با گوى هاى آهنين چرخانش
باد كه صورت هاى مارا ورق ميزند
و انديشه هاى ما را

ستاره ها و سياست را
باد بي توقف
باد رونده بى بازگشت
لبريز تبر و دندان و شمع
و با طعم مشترك مذهب ، ماه، زن و مرگ،
بايد به سفر برويم.


سفر كوتاه زندگي و سفر دراز مرگ
شايد در راه ارواح گلهاى مرده را ملاقات كني.
جزاير فنا شده را
كشتي هاى رؤيا را
[با بادبانهاى آه]
عطر سياه گيسوان«ليلى » را(25)
نمك رخسار«عبله » را(26)
چشمان «عنيزه » را(27)
خدايان صدگانه مصري را
و «سخ مت »را با برق زرد چشمانش(28)
شايد ژرفاي تاريك «اوروبوروس» را بنگريم(29)
«تيامات»،«كيريشا »،(30 و31)
«آناهيتا »، «ايزانامى »(32 و 33)
و رجوليت قادر «شاه سلطان حسين»را(34)
هنگام فتح آخرين بكارت
در زير نگاه تاريخ نگر«رستم الحكما » (35)


مرگ چندان ترس آور نيست،
اما در آن آيا نام ها فراموش خواهند شد؟
نام اقيانوس ها
ستاره ها
و نام شهر ها،
آياخاطرات ما در زير آفتاب مرگ
چون عطر خواهند پريد
شعرها ، قصه ها ، ترانه ها
لهجه هاى محلي ،
آواى دهل ها و سرناها
رنگ جامه هائى كه پوشيده ايم
و نام نخستين كسي را كه بوسيده ايم،
آيا درمرگ تنها خواهيم بود؟
آه!
اى قدرت نا پايدار جهان!.


در هيچ جا تنهايى وجود نداشت
پشت هر بوته يخچال ها كار ميكردند
در ميان هر دره كولر ها مى چرخيدند
در هر گورستان جشنى بر پا بود
بر هر صخره
خبرنگار«پلى بوى»در كمين عشقبازى مارمولك ها بود(36)
در هر غار، ارواح ترومپت مى نواختند
در اعماق دريا تراكتور ها مى غريدند
و بر فراز ابرها
ريل هاى جديد
ستارگان را به يك ديگر وصل ميكردند،
در هيچ حا تنهايى وجود نداشت
و در انتهاى قرن
در هر دل خوكى خر ه كشيد
جهان بى فضيلت شد
و سوسياليسم شكست خو د را گريست
هنگام كه جام هاي لبالب خون
براستواى زمين درخشيدند
وما خود را به آسمان قلاب كرديم.

***
اى انتهاى قرن
اى انتهاى خميدگى و چرخاب هاى خاكستر
اى انتهاى مغلوب
برتو درنگ بايد كرد
در آنجا كه مهرباني هايت سراپا چنگال و دندانست
و مردگانت
بر صندلى هاى سياه
خورشيد هايت را محكوم مي كنند
اى انتهاى قرن
اى انتهاى تيغه ساطور
در گرماى گوشت
اى انتهاى دروغ
برتو درنگ بايد كرد
و برديوارهاى يخ بسته ات
در جستجوى كتيبه اى ديگر بايد بود
وروزنى كه از آن باد ميگذرد
باد وزنده فنا نا پذير
كه جهان و آدميان را در پرده هاى خود مي چرخاند
ولباس پهلوانى را از اندام دروغ برميكند،
اى انتهاى قرن
برتو
درنگ بايد كرد!



...و چون شمنان!
فتواى تكفير مرابر چرم پاره ها رقم زدند!!
پروازى ديگر را بال گشود م
...


سفر يازدهم

در انتهاى رود دريا را يافتم
در انتهاي معرفت ، حسرت را !
آنجا كه هر اعتقاد را احتضارى طولانى در انتظار بود
آنجا كه هر مسافر خسته در خود ساحلى مى جست
و در خميازه اى طولاني
خواب خوش سرد جاودان به پيشواز ميرفت
من اما
در خود ، ساحل خود را ترك گفته بودم
ودر جهان جزيره اى را مىجستم
شايد در رؤيايى ياوه
و جهان سراسر توفان بود،
از هرريشه ام فريادى خونين در باد چكيد.


در گذر به سوى عظيم ترين حقيقت
طعم حقايق كو چك را از ياد بردم
طعم آفتاب را
طعم لبان ترا با تازيانه هاى مواج گرمش
طعم دستان خسته خود را پيچان گرد اندام تو
چون تازيانه اى
***
باورت نمى كنند
باورت نمى كنند از آنرو كه زنده اى
باورت نمى كنند از آنرو كه ايستا ده اى
چون شهابى در برابر جهان منحنى
باورت نمى كنند از آنكه از خويشتن فراتر رفته اى
و بازوان تو
تفسير صلابت كوههاى زمين است.


خم شدن در مقابل ستاره
خم شدن در مقابل باد
خم شدن در مقابل زيبايى
خم شدن در مقابل رجوليت خود
خم شدن در مقابل بيضه هاى بنفش بلاهت
خم شدن در مقابل جمجمه هائى كه در آنها
انبوه ملخ ها پرواز مي كنند
و چشم هايى كه بوى پيه شمع هاى خاموش را مى پراكنند
خم شدن در مقابل ساطور وتبر،
تا اعماق سنگ بگريز!
و گرداب هاى آتش
ستاره ها را برافراشته نگاه كن!
و فرياد من
نيزه ى باستانى سرزمين من است
كه چشم اقتدار سياه را نشانه ميرود
اگر چه خون پرتندر پروازش را طلب كند.


شب!
شب عبورارابه هاى خدايان
از گردنه هاى ابر
شب تفسير دريا در ليوان
و تفسير باد درشعله ى كبريت
شب تنفس مسموم
ورقص زيباترين افعى جهان در چشم هاى تو،
شب!
شب بي عمق و بى ريشه
شب يكسان و مسطح
شب حقارت و اشك
و شب مغموم و مردد.


شب
شب دروغ و خاكستر
شب سائيدگي
شب بى ارتفاع ، بى طول، بى عرض و بى رنگ
شب ارواح،
شب لرزه ها،
شب خزه ها،
شب رعشه هاى پرلذت جهل بنفش
در رانهاى سنگى منطق
شب سياه قطبى كه آتش انديشه در آن يخ ميزند
و شبي كه نگاه من
غريب وار
به جستجوئى تلخ جهان را چرخيد
و كسى را نيافت.


گريختم
من از امروز گريختم تا از ديروز بگريزم
با هزار نقاب اما
ديروز در فردا قد برافراشت
و دام هاى رنگين
در ميان پرچم ها وشاخ ها
رقص خود را آغاز كردند


در ميان دارها چرخيدم
درميان تازيانه و حسرت
در ميان سلول هاو جنين هاى له شده
و نطفه هاى گنديده
من در ميان زمين و آسمان چرخيدم
و انتهاى قرن
مرا درچنگالهاى عقيم خود فشرد
در ميان ويرانه هاى زمين و آسمان
و باد وزنده
باد زنده فنا نا پذير.

هيچ اجاقى برجاى نبود
هيچ كومه اى
در انتهاى قرن
هيچ دستي در بيابان نمي گذشت
و مشرق در انتظار خورشيد سياه شد
و موجي سنگين بر آمد
هنگاميكه ديگر بار خود را به آينده پرتاب كردم
وبا قلب خود شمعى افروختم
تا در پرتو هايش اصالت ستارگان را تجربه كنم
در انتهاى قرن خورشيد آينده ديگرگون بود
نگاهي ديگر طلب كردم
هواى آينده ديگرگون بود
به جستجوى صدائى ديگر برخاستم
در مدار نور متوقف شدم
و ريه هاى عظيم رؤيا هايم را با هوايى ديگر پركردم


در انتهاى قرن!
و حشى چون باد پرخنجر
و مرتد چون ابرى ديوانه
جامي از خون ببر و صاعقه نوشيدم
دستانم از بال هاى عقاب پوشيده شد
و چون شمنان !!(37)
فتواى تكفير مرا بر چرم پاره ها رقم زدند
پرواز ى ديگر را
بال گشودم.

...و در آنجاست كه خورشيد بر پرده هاى تاريك طلوع
مى كند، و وحشت انسان بودن، به شكوه انسان بودن تبديل مىشود
...

سفر دوازدهم

چقدر آتش افروخته ايم
چقدر در اين بى نهايت آتش افروخته ايم
چقدر در خويشتن آتش افروخته ايم
و چقدر در چرخه خون و سكوت و اندوه چرخيده ايم،
من امشب
يا در سياهى چشمان توبه معرفت خواهم رسيد
و يا تا جاودان
بر اقيانوس سرد باد سر گردان خواهم ماند.


كلمات را در جهان بريزيم
و جهان را در كلمات دوباره طراحى كنيم
هر كلمه را قلبى است
هر كلمه را نگاهى است
و هر كلمه سرشار زندگى است
بايد در اعماق هر كلمه به سفر رفت
در راههاى هر كلمه درنگ كرد
هر كلمه را تنفس كرد
و در سايه هر كلمه جهان را نگريست.



كلمات بى نهايت اند
به سفر برويم!
كلمات را بشناسيم
و جهان را بنگريم.


سكوت. زندگى. راز. عشق. بنفش
زرد. غروب. خون. اندوه. يأس
مذهب.آه. خيانت. جهل. شراب
جنگ. ماه. تنهائى. گورستان. اسب
دريچه. عود. دود. سياست. روزنامه ها
رقص. فسفر. هستى. سرداب. زينا ئيدا(38)
عصيان. ياغى. دره ها. كومه. قلعه
زن. ويرانه. تاريكى. شب. خدا
تب. شلاق. دشنه. گيوتين. آسيه
سنگ. وطن. جاده. علف. حافظ
پونه. اوروبوروس. صداى فك ها. مشيانه(39)
مشيانك. خومبابا. تيامات(40 و 41 )
درياى چى چست .دشت كبوتران.(42 و43)
رجم. مشك . تامار(44)
گلاب. نقره. ماهتابان. نعناى خشكيده
چهل و يك. خنجر عتيق. ابر . زرتشت
هوم. ايشتار. مرمر. سغدى. ايوان(45 و46 و 47)
سنگ. اسپند. آريائى. هرمز
ركسانا. فلوت فلزى. سورمه. آب. آناهيتا
صدف. دايره. گرگ. هستى. آفتاب
عطر گلهاى قالى. سكو. كوهستان قفص(48)
دشت. گرمه. پرنده سياه. كاسان دان( 49 و 50)
پانته آ. كتايون. ستاره ها. خلوت( 51 و 52)
درد. مرگ. ويرانى. سكوت. شنها. باد
آسمان. صلح. زمين.
آزادى. تقدير. اقيانوس
اقيانوس سرد باد
و عقابى كه بر صخره تاريك جهان را مى نگرد.

***
از چشمان آريائى تو عبور مى كنم
از دانش و ترديد، از انسان، از عصيان
بايد از تونل عينكهاى كهنه بگذرم
و خود را به انتهاى خود برسانم
به سكوى عقاب
يا بن بستى كه گلوله و طناب
در ميان چهار ديوار خارا
شقيقه و گلوى محكومين را در انتظار است
بايد با شمع و فرياد خود را به قله برسانم
و روياروى آنكس كه با شمع و فرياد فراز آمده است بايستم
درآنجا كلمات ديگر گونند
جهان چرخشى ديگر دارد
و بر آسمان سراسر شعله
ستارگان آخرين پاره هاى ظلمت مشروعند
و در آنجاست كه خورشيد
بر پرده هاى تاريك طلوع مى كند
و وحشت انسان بودن
به شكوه انسان بودن تبديل مىشود.




... و سنگين ترين زنجير زمان ،اقيانوس پر توفان را
بر ستونهاى سرنوشت به زنجير كشيده است
و عظيم ترين مردان ، با عظيم ترين دردها تنهايند
...


سفر سيزدهم

شب از آتش تغذيه مى كند
ديوارهاى روز تاريكى است
شب بر پيشانى آتش مهر مشروعيت مى زند
و آتش بر قلب من!.


در خم كهكشان
صلابت صخره هاى سرد را رها كنيد
حكايت زمين را
با هيروگليف خون بخوانيد(53)
آنجا كه موج بزرگ بر ساحل تنفس مى كند
و باران دوغابهاى دروغ را مى شويد.



در خم كهكشان زمين در هذيان و رؤيا مى چرخد
چگين ها مردى را زنده زنده مى خورند.(54 )
به سفر برويم!
سى و سه پل!
باسن هاى افراشته امردها صف در صف
لعابچى باشى با كاسه روغن مخصوص!
رجوليت برافراشته شاهنشاه ايران!!(55)
در كار فتح ماتحتها
و تاريخ ورق مى خورد.


به سفر برويم
در پرتوهاى صبور ستارگان
كاروانى از تابوت ها
در راه تاريك قم(56)
در هر تابوت يك شاهزاده با گلوئى دريده،
هياهاى سواران افغان بر اسبان وحشى
و سكوت آنان در لحظه انزال بر زنان مغلوب،
محمود افغان زنده زنده خود را مى خورد.


در خم كهكشان
زمين در هذيان و رؤيا مى چرخد.
دهلى!(57)
سيصد هزار جسد!
نادر در آغوش زيباترين فاحشه هند سيفليس را تاراج مى كند!
و سربازان بر اجساد مردان زنان را مى سپوزند.


به سفر برويم
در پرتوهاى ستارگان صبور
و ميان گور و افق
تا افتخارات تاريخ!!.


به سفر برويم
در پرتوهاى ستارگان صبور.
آخرين قاطرچيان ارضا شده
از پيكرهاى خرد شده لطفعلى خان وشاهزاده خانم مريم ــ
ــ بر مى خيزند(58)
كرمان در برق شمشير و شهوت خرد مى شود
باد بي نيازى خداوند مى وزد،
ــ از اين پس تا سالها بكارت شرط نجابت دختران نخواهد بود
[منشيان مينويسند]
آقا محمد خان به پوست تهى بيضه هاى خود نگاه مى كند،
و بابا خان بر بستر صد مترى خود فاتحانه غلت مى زند.(59)


به سفر برويم
كشتى ها هياها كنان در پى قزاق ها مى تازند(60)
درهاى مفرغى معابد گشوده مى شود(61)
خرافه و شب مهاجم.


در خم كهكشان
زمين در هذيان و رؤيا مى چرخد
ناسيوناليست ها با خون طومار مى نويسند،
شنزارهاى مرز
صدهزار ليتر خون مى نوشند
و درختان از گوشت آدمى تغذيه مى كنند،
چگونه درختان را بنگرم.


نيزارها
ماه بى تفاوت
پرتوهاى ستارگان صبور.


در خم كهكشان
زمين در هذيان و رؤيا مى چرخد
بر سواحل خليج
دختران آواره آريائى
در آغوش بيگانگان ستاره سرد سرنوشت را مى نگرند
و داغى سكه ها دستهاشان را مى سوزاند.


نيزارها
ماه بى تفاوت
پرتوهاى ستارگان صبور
درماندگى شعر واقعگرا
و حقيقت كه ريش خود را از تف پاك مى كند.


به سفر برويم
تا افتخارات تاريخ!!
و غارها
تا آنجا كه ميان هر واژه قلبى و نارنجكى منفجر مى شود
و فريادهاى من از واژه هاى خرد شده بر مى آيد.
و من همچنان در كمرگاه مردان و رحم هاى زنان مى چرخم
تا از خون و گوشت برويم
و پرتوهاى سبز را بر ناف گمشده اى دور اميد بندم
هنگامى كه ميهن من
چون آبشار به رگبار بسته شده اى است
كه از آن نورهاى سرخ فواره مى زند
و رود نعره هاى ببر
در انتهاى قرن.

***
آيا معرفت هميشه مترادف وحشت است؟
آيا آينه ها هميشه تاريكند؟
آيا در كلمات خود به تعادل خواهم رسيد؟.
در دور دست شب
كجاست روشناى دريچه ها؟
و اجاقهاى پر بشارت؟
كجاست نخستين بامداد جهان كه بامداد زندگانى من بود؟


مادر جهان!
با تو سخن مى گويم مادر جهان!
هنگام كه ترازوهاى تو خاموشند
فريادهاى من بر ديوارها خرد مى شود
و گاهواره ها در بيهودگى تاب مى خورند
هنگام كه زمزمه آسمانى
غرش توپها
و از هم گسيختن عضلات است،
مادر جهان!
با تو سخن مى گويم مادر جهان
با كدام كمان
با كدام زه درد
در كدام دقيقه مرا كشيدى ورها كردى
تا كدام نور؟
و كدام ظلمت؟.

من از درد گذشتم
از آوار جهان
با نطفه هاى خونين رؤياها و كابوسها
و نگاهم
چون شيشه اى خرد شده بر زمين ريخت.
جهان چيزى جز نگاه من نبود
و نگاه من جز سراسر جهان.


به نفس هاى تو سفر كردم
به قلب تو
آنجا كه ريسمان جبر ناقوس اختيار را مى نوازد
و سنگين ترين زنجير زمان
اقيانوس پر توفان را
بر ستونهاى سرنوشت به زنجير كشيده است
و عظيم ترين مردان
با عظيم ترين دردها تنهايند
به آنجا كه تو در جداول خويش مى چرخى
و شادى و رنج
و مرگ و زندگى اعتبارى يكسان دارند.


تو در خويش محاصره شده اى
بيرون از تو مفهومها بى رنگ اند
در پرتو نورهايت نورها ذوب مى شوند
در تو مردگان در زندگان عبور مى كنند
در تو زندگى تپشهاى قلب مرگ است
مرگ موج متناوب حيات
و جرقه هاى خاموش گذشته
شكوفه هاى بهار آ ينده اند
در تو من سراسر احاطه شده و در بندم
در سنگ
و زرنيخ
و تنها انكار من با من است.


بايد از ميان آوارهاى جهان بگذرم
پيش از آنكه عقاب از ميعادگاه بگذرد
و كليد طلوع خورشيد ذوب شود
.

سفر چهاردهم

بر خيزيم
برخيزيم
بر خيزيم
برخيزيم پيش از آنكه در خويش توقف كنيم
چون تكه اى سنگ در جهل.
.

برخيزيم
برخيزيم
برخيزيم
برخيزيم در چرخش آسمانى نو
و قلب مان را در مدارى تازه به گردش در آوريم.


برخيزيم
برخيزيم
برخيزيم
برخيزيم پيش از انكه زمستان در دهانمان بارش آغاز كند
و پرندگان سكوت
چشماهامان را به آشيانه هاى تاريك برند.
بايد از غربت بگذرم
آنجا كه كنه ها بر پوست پير زمين آهك شده اند
بايد از تارهاى غبار آلوده بگذرم
و عنكبوتى سبز كه خون رؤياها را مى مكد
بايد از جمهورى خاكستر عبور كنم
از اقتدار ظروف مقتدر كثافت!
از هفت قلب منجمد!
و هفتاد پيشانى سنگى!
كه در آنها تابوت ها لبريز پرهاى جغدند.


بايد از هفت گرداب بگذرم!
گردابهاى پوچى
لبالب پنبه هاى آغشته به تنتوريد
و نطفه هاى سرد مرده.

گردابهاى تنهائى
با خاكستر سرد لبهاى خشكيده
و آنانكه عشق را عادت مى پندارند.
گردابهاى مرگ و قفلهاى بسته.

گردابهاى ابتذال
لبريز كرست هاى مستعمل
عطرهاى ارزانقيمت
فتق بندهاى چرك مرده
تسبيح
كاست هائى كه در آنها
صداى باد روده هاى ديكتاتنورها
در فواصل سخنرانى ها آرشيو شده است
پاكتهاى خالى ذرت بو داده
انبوه كلاهكهاى فلزى شيشه هاى نوشابه
و مدارك پايان تحصيل الاغها
از حوزه هاى اقتدار.

گردابهاى خيانت
با چرخه هاى زرداب
و سكه هاى زرد گه.

گردابهاى خون
با انبوه كلاههاى ناپلئون، سبيلهاى استالين
و گونى هاى افتخار و مدال
گردابهاى يأس.

بايد از ميان آوارهاى جهان بگذرم
پيش از آنكه عقاب از ميعادگاه بگذرد
و كليد طلوع خورشيد ذوب شود.

***
برويم
برويم ياران! برويم
برويم با صلح جنگاور و آزادى مسلح
برويم در امتداد دستها و دهانهاى فرو ريخته بر خاك
برويم از رگبار تير بار تا رگبار بهار
و كلمات روشن ارامش
در قاب دريچه هاى خوشبخت.


برويم
برويم ياران! برويم
برويم تا شعله و زندگى
آنجا كه باروت بر شاخسار منتشر تاريكش گل مى دهد
و پولاد پر مى گشايد
آنجا كه ذرات ما در اقيانوش شناور مى شود
و آنجا كه خاكستر خصم بر نمك فرو مى ريزد
برويم تا ماه مسلح.


آه !
چقدر زمان بر زمين متوقف بماند
چقدر زمان بر زمين متوقف بماند
چقدر زمان بر زمين متوقف بماند
چقدر لبخندها و پرتوهاى ستارگان بپوسند
چقدر گندم و رنگين كمان منتظر بمانند
چقدر زمين تاول بزند
و چقدر در انتظار تنفس بميريم.


در اين شب
خورشيدها در بيهودگى مى تابند
اگر چه شهرها بر جاست
و جهان چز تبلور گورها نيست.


برويم
برويم ياران! برويم
برويم تا صبح
تا نور
تا قدرت بى پايان انسان
و تا دهشت هاى آنسوى كلمات،
من از معناى سايه خواهم گفت
و تفسير مبهم موسيقى آب
برويم!
تا آنجا كه سايه هاى ستونهاى راز
چون نيزه هاى نگاهبانان ابديت
به هم مى پيوندد
برويم!.


... دگرگون شدن و نه نيستى
ما تنها طرحى كوچك را نگريسته اىم
جائى هست كه درختان مى وزند
وباد ريشه در خاك دارد...

سفر پانزدهم

جذر و مد بى پايان جهان
و صدفهاى ستارگان


نهايت سفر
نهايت عريانى است
و نهايت عريانى آغاز معرفت.
آنجا كه شعله ى عصيان سرد مى شود
و رقص تسليم آغاز مى گردد.

فرش فنا
و رقص بقا
بر خاكستر سفينه ى سوخته،
هنگام كه بادبانهاى دريا افراشته مى شود
و سفرى ديگر
و دريا سفر آغاز مى كند.
[ در دور دست
و بر لجه ها
عارفان در رقص ديوانه ى خويش

به آسمان فرا مى روند]
و در ميان چهار ستون راز
آندرو مدا
در ميان جمجمه من مى چرخد
و يكصد ميليارد كهكشان سوسو مى زنند.


برويم
تا اعماق اقيانوس جهان
و قلب خويش،
بى هراس از مرگ هراسان رنگ پريده
و كاهدان جمجمه هاى كوچك.


در ميان چهار ستون راز
جهان در خويش مى چرخد
و من
شاعر شكست خورده توهين شده ى حرامزاده
با اشك و سكوت
و غرور تازيانه خورده
و عشقى خرد شده
خورشيد دورادوس را بر ميز كار خود روشن مى كنم
تا در پرتوهايش حقيقت را بنگرم
و قلمم را در قلبم فرو برم
تا با آخرين قطرات خون له شده ام
شعرهايم را بنويسم
و از غرور و زيبائى سرزمينم دفاع كنم
و بميرم
تا با استخوانهايم ديوارها را فرو بريزم
به امتداد نور گواهى دهم
و بالبهاى گناهكارم پاكترين آسمان را ببوسم.


اميد و نه نوميدى
تنفس خود نشانه اميد است،
دگرگون شدن و نه نيستى
ما تنها طرحى كوچك را نگريسته ايم
جائى هست كه درختان مى وزند
و باد ريشه در خاك دارد
جائى كه بيدارى قلمرو روياهاست
و خدا با تمام مهربانى هايش در انتظار است.


در ميان چهار ستون راز
خاكستر من در كلماتم فرو مىريزد
عصيان من اما
هنوز مهيب ترين ستاره دنباله دار جهانست
چرخان در ميان خونها و كهكشانها
ومن بر زمين
همواره به تقدس اشك معترفم
و به يارى آن بوسه
كه به قرنى ديگر
لحظه اى را از شهدها و روياهاى انسانى سرشار خواهد كرد
خود را در لحظات به زنجير مى كشم
و زنجيرهاى خود را در زير ستارگان سياه فرو مى ريزم
تا ديوانه ترين سرودم را در ستايش عشق بخوانم.


چراغ ها را برافروزيم
تا لحظه مرگ
تا لحظه آخرين ستاره
و خورشيدها
تا لحظه مرئى شدن انسان در تاريخ
تا لحظه ترانه بادبانهاى دريا
و بر جاى نهادن لنگرهاى تراشيده از سنگ.
و تا لحظه زمين،
چراغها را برافروزيم.


جذر و مد بى پايان جهان
و صدفهاى ستارگان....
اسماعيل وفا يغمائى
تير1367 ــ آبان 1368


توضيحات

1ــ آندرومدا:
اززيباترين و معروفترين ديدنى هاى آسمان شب، کهکشان آندرومدا يا زن به زنجير كشيده شده(امراة المسلسله) است. برای اولين بار اين کهکشان را عبدالرحمن صوفی اخترشناس ايرانی در قرن چهارم هجرى به صورت لکه ای ابر مانند ثبت کرد اما ماهيت آن چند قرن بعد آشکار شد .درسال 1924 ادوين هابل با استفاده از تلسکوپ 2.5 متری مونت ويلسون متوجه شد که اين لکه ابر مانند متعلق به کهکشان راه شيری نيست و خود يک کهکشان ديگر است . M31 از همسايه های کهکشان ماست و در حدود2.9 ميليون سال نوری با ما فاصله دارد. M31از راه شيری بزرگتر است و دارازای آن در حد 150000 سال نوری است و شامل حدود 400000 ميليون ستاره يعنی دوبرابر تعداد ستاره های کهکشان ماست . بر طبق نظريه و محاسبه آبه لمتر استاد دانشگاه لوون بلژيك، آندرومدا آنقدر عظيم است كه هر دوازده هزار ميليون قرن يكبار به دور خود مى چرخد.
2 ــ دورادوس:
نام خورشيدى در كهكشان ماژلان. روشنائى اين خورشيد 316000 بار بيشتر از خورشيد ماست بنابراين در مقايسه با آن، ما در زمين در تاريكى زندگى مى كنيم.
3 ــ خرسهاى آسمان:
صورتهاى فلكى دب اكبر و دب اصغر(خرس بزرگ و خرس كوچك )
4 ــ شكارچى:
صورت فلكى شكارچى
5 ــ آرش:
قهرمان اساطيرى شاهنامه كه براى حفظ مرزهاى ايران جان خود را باتير پرتابى خود پرواز داد. در روزگار معاصر شعر زيباى سياوش كسرائى به او حياتى دوباره بخشيد.
6 ــ چون كرگدن تنها سفركن:
عبارت مكرر و معروف در يكى از ترانه هاى بودا.
چوب همراه توست، يار زندگي توستبا آن كسي را ميازارميلت به دوستي براي چيست؟همچون كرگدن تنها سفر كن
از دوستي محبت زاده مي‌شود از محبت رنجتو با تلخكامي محبت آشناييپس همچون كرگدن تنها سفر كن
رها باش، بي‌قيد باشو آماده براي هر خطرهمچون كرگدن تنها سفر كن
كام‌هاي شيرين و دلربا رنگند و نيرنگندتن به فريب مدههمچون كرگدن تنها سفر كن
تشنه‌ي چيزي مباش بنده‌ى كسي مباشقدم سنجيده بردارهمچون كرگدن تنها سفر كن
در انديشه‌ي دورترين منزل پايدار و محكمهمچون كرگدن تنها سفر كن
وارسته از شهوت، از دروغ رها از ريا، از كينهو به هنگام مرگ بي‌هراسهمچون كرگدن تنها سفر كن
همه كس از همراهي با تو از موافقت با توچشمداشتي دارد بي‌نياز از هر چيز و هر كسسلطان خود باشهمچون كرگدن تنها سفر كن
(بودا)
7 ــ آمون:
از خدايان مصرى. خداى خورشيد.
8 ــ بعل:
از خدايان فينيقى ها(ساكنان لبنان قديم) كه در برابر آن در مراسم مخصوصى كودكان را در آتش مى افكندند و قربانى مى كردند مراسم دينى مردم فنيقيه بيشتر از كلده با خون خواهى توام بود زيرا در اينجا انسان را قربانى مى كردند و بعضى اوقات پادشاهان نيز فرزندان خود را قربانى مى نمودند. قربانيان را با شيپور و كرنا زنده در برابر خدا مى سوزاندند و مادر كودك بايد خود را به بهترين آرايش ها درآورد تا قتل فرزند خود را در ميان شعله هاى آتش مشاهده نمايد در موقع سوختن كودكان بانگ كوفتن طبل و آواز و وسائل موسيقى به اندازه اى بود كه فرياد كودكان را كه در دامان خدا مى سوختند مى پوشاند. و به اين ترتيب كار قربانى كودكان پايان
مى پذيرفت. در ميان تيره هاى سامى كه در جنوب سوريه زندگى مى كردند عادات و آدابى شبيه به آنچه در بالا گفتيم وجود داشت .خلاصه اينكه خدايان فنيقيه به دو بخش نربنام بعل و ماده بنام بعله تقسيم مى شدند. بعل و بعله يك جفت را تشكيل مى داند كه آميزش آنان فراوانى را در بر داشت هر شهرى بعل مخصوص بخود داشت و آن را بنام هاى گوناگون مى خواندند. مثلا به بعل شهر صور ملكات گفته مى شد. اينان خدايان مرد بودند. و در مقابل اين خدايان خدايان زن نيز وجود داشت كه آنها را بعله يا ملكه يا آشتره مى ناميدند و به آنان سمبل عشق و شهوت مى گفتند. ايشتارياميلتا در بابل بكارت دختران پرستنده خود را بعنوان هديه و قربانى قبول مى كرد. و گاهى زنان گيسوان خود را به وى تقديم مى داشتند يا خود را به نخستين مرد بيگانه اى كه در معبد از آنان تقاضاى همخوابگى مى كرد، تسليم مى كردند.
يكى ديگر از خدايان فنيقيان - مولوخ - يعنى شاه بود. مولوخ خداى خطرناكى بود كه مردم فنيقىه فرزندان خود را زنده زنده در برابر ضريح او بعنوان قربانى در آتش انداخته و مى سوزاندند. و يك بار كه شهر كارتاژ در محاصره دشمن بود (در سال 307 ق از م ) براى اين خداى خشمناك 200 پسر از بهترين خانواده هاى شهر را به آتش انداختند.در شهر كارتاژخداى آنان از بعل و تانيت تشكيل مى شد و شايد اين اعتقاد از افريقاى شمالى به شهر كارتاژ راه پيدا كرده باشد. و نيز در كارتاژ اشمون خداى روئيد نيها و مرگ و تجديد زندگى بسيار مورد احترام و پرستش بود. در كارتاژ فحشاء مقدس وجود داشت كه عمل جادوئى آنان باعث فراوانى محصولات زمين و چهارپايان و مردم مى شد..
9 ــ نيل :
رود نيل در مصر.
10 ــ كاتا كومبا:
مجموعه اى از دهليزها و سردابهائى در زير زمين كه درب ورودى آن در حاشيه ميدان دانفر روشوشو در پاريس قرار دارد. در اين سردابها دنيائى از استخوانها و جمجمه هاى انسان در معرض ديد توريستها قرار دارد.
11 ــ آندلس:
نام شهرى در اسپانيا، هنر آندلسى آميزه اى از هنر غرب و شرق است.
12 ــ دانتون:
از چهره هاى نامدار انقلاب كبير فرانسه كه سرانجام در صف بندى هاى پس از انقلاب با گيوتين اعدام شد.
13 ــ مارى آنتوانت:
همسراتريشى آخرين پادشاه فرانسه لوئى شانزدهم، كه با گيوتين اعدام شد. در زندان قديمى پاريس كه به موزه تبديل شده سلول او ودانتون در كنار هم قرار دارد. راهنماى موزه مى گفت سر هر دو كه در دو جبهه مخالف هم قرار داشتند با يك گيوتين قطع شده است و تيغه اين گيوتين در محل محاكمه به ديوار نصب شده بود.
14 ــ لوركا:
فه دريكو گارسيا لوركا شاعر بزرگ اسپانيائى ، مقتول به دست عوامل ژنرال فرانكو در آغاز جنگهاى داخلى اسپانيا.
15 ــ زنبورها از مغزچريك...:
اين سطر با به ياد آوردن ماجرائى كه يك تن از مجاهدين شاهد آن بود نوشته شده است. در يكى از درگيرى ها و در هنگام بازگشت بر اثر خمپاره باران و بر اثرتركش خمپاره جمجمه رزمنده همراه او كه با يكديگر مشغول صحبت بودند متلاشى مى شود، وقتى براى حمل جسد او اقدام مى كنند متوجه مى شوند در همين فاصله چند زنبور بر روى مغز او نشسته و مشغول تغذيه هستند. اين يك حديث كوچك از مثنوى خونين اين سالهاى دراز است.
16 ــ دره خرس ها:
محل استقرار ما در كوههاى كردستان در حوالى روستائى بنام «شى وجو » محلى موسوم به دره خرسها بود.
17 ــ اسمر:
نام دخترى پرتحرك وزيبا از رزمندگان كرد و از ساكنين دره خرسها.
18 تا 23 :
نامهاى شمارى ديگر از ساكنان دره خرسها از مبارزان حزب دموكرات كردستان ايران و مجاهدين در زمستان سال 1360.
24: آواره:
ملا آواره مبارز و شاعر شهيد كرد كه كوهستانها و دره هاى آن اطراف محل سكونت و گذرگاه او در روزگار حياتش بود.
25 ــ ليلى:
محبوب مجنون شخصيت نامدارشعرهاى عاشقانه در ادبيات ايرانى وعربى.
26 ــ عبله:
نام زن، نامى عربى
27:عنيزه:
نام زن، محبوب امرؤالقيس شاعر نامدار پيش از اسلام عرب.
28 ــ سخ مت:
از خدايان مصرى با سرشير و پيكر زن.

29 ــ اوروبوروس:
دايره اى مقدس كه در ژرفاى تاريكش تمام هستى وجود دارد و در تصاوير با سمبل مارى كه دم خود را به دندان گرفته نشان داده مى شود.
30 ــ تيامات:
ماده اوليه يا زن پريشان گيسوى ازلى در اسطوره هاى بابلى، مردوك خداى آفتاب به جنگ او رفت و در نبردى سخت بدن او را تكه تكه كرد وبا آن عالم هستى را به وجود آورد.
31 ــ كيريشا:
خدابانوى عيلامى
32 ــ آناهيتا:
خدا بانوى ايرانى
33 ــ ايزانامى
خدابانوى ژاپنى و همسر ايزاناكى
34 ــ شاه سلطان حسين:
آخرين شاه شيخ مسلك صفوى كه به روايت مورخان در طول حياتش با سه هزار دختر بكر و شمار زيادى از خاتونان ديگر همخوابه شد در باره اين شهريار شگفت اسناد جالبى موجود است.
35 ــ رستم الحكما:
مورخ كتاب رستم التواريخ از منابع جالب تاريخ دوران صفويه و زنديه.
36 ــ پلى بوى:
نام يك نشريه
37 ــ شمنان:
شمن به جادوگران و پيشوايان مذهبى اقوام مغول گفته مى شود.
38 ــ زينائيدا.
نام زن ،از نامهاى روسى
39 ــ مشيانه:
نام حواىاوليه در اساطير ايرانى.
40 ــمشيانك:
نام آدم اوليه در اساطير ايرانى.
41 ــ خومبابا:
از شخصيتهاى داستان گيل گامش.
42ــ درياى چى چست:
نام كهن درياچه رضائيه.
43 ــ دشت كبوتران:
دشتى در استان سيستان و بلوچستان.

44 ــ تامار:
نامى در تورات. دختر داوود پيامبركه برادرش آممنون با او همخوابه شد و ماجرايش در تورات ثبت شده است.
45ــ هوم:
نام گياهى كه از ان در ساختن نوشيدنى و شراب مقدس زرتشتيان استفاده مى شود.
46 ــايشتار
خدابانوى عيلامى
47 ــسغدى:
منسوب به منطقه سغد در شمال خراسان و آنسوى مرز(سمرقند و نواحى پيرامون آ ن)، كه مردمان آن به زيبائى مشهورند.
48 ــ كوهستان قفص
رشته كوهستانى در استان كرمان كه تا درياى جنوب امتداد دارد.
49 ــ گرمه
نام روستائى كهنسال در دشت كوير ناحيه خور و بيابانك.
50 ــ كاسان دان:
همسر كورش پادشاه هخامنشى.
51 ــپانته آ:
همسر آبرادات سردار نامدار كورش.
52 ــ كتايون:
مادر اسفنديار پهلوان نامدار شاهنامه فردوسى.
53 ــ هيروگليف
الفباى كهن.
54 ــ چگين ها:
آدمخواران زنده خوار دربار صفويان و بويژه شاه عباس كه محكومين را زنده زنده مى دريدند و مى خوردند.
55 ــ رجوليت قادر...
اشاره به خلع فضاحت بار شاه طهماسب صفوى توسط نادر و مجلس منكرات شاه در سى وسه پل كه موجب خشم نادر و سرداران ديگر شد و به خلع شاه منجر گردىد. به رستم التواريخ مراجهه شود.
56 ــ در راه تاريك قم و...
اشاره به كشتار دسته جمعى شاهزادگان صفوى به دستور اشرف افغان و انتقال اجساد آنها به قم.
57 ــ دهلى و..
در ماه مارس 739 ميلادى در فتح دهلى توسط نادرشاه، به دليل تجاوزات مكرر سربازان ايرانى به زنان و دختران دهلوى شورشى رخ داد كه طى آن 2500 سرباز ايرانى به دست شورشيان هندى كشته شدند. روز بعد از شورش نادر دستور قتل عام عمومى داد و در اين قتل عام دهها هزار تن از مردم دهلى كشته شدند. شمار كشتگان را تا سيصد هزار تن هم نوشته اند. اكثريت زنان و دختران و پسران نوجوان توسط سربازان نادر مورد تجاوز قرار گرفتند وبسيارى از زنان و دختران هندى براى نجات خود دست به خودكشى زدند. بر طبق برخى اسناد در ايام اقامت نادر در دهلى ، شاه ايران بر اثر هماغوشى با يكى از روسپيان زيباى دهلى به بيمارى سيفليس مبتلا شد و بعدها اين بيمارى او را به فساد مغزى دچار كرد. برخى، شقاوتهاى پايان عمر نادر را حاصل پيشرفت اين بيمارى مى دانند.
58 ــ لطفعلى خان و شاهزاده خانم مريم
شاهزاده دلاور و زيبا روى زند كه پس از دستگيرى همراه با همسرش شاهزاده خانم مريم به دستور آقا محمد خان قاجار به قاطرچيان سپرده شدند و مورد تجاوزات مكرر قرار گرفتند و سپس لطفعلى خان به دستور آقا محمد خان كور شد.
59 ــ بابا خان:
فتحعلىشاه قاجار برادر زاذه و جانشين آقا محمد خان كه حرمسراى تاريخى ورختخواب صدمترى اش معروف است.
60 ــ كشتى ها و قزاقها...
روى كار آمدن رضاشاه به همت دولت فخيمه انگليس.
61 ــ درهاى مفرغى معابد
ظهور جمهورى اسلامى.

به همين قلم
شعر
· سفر انسان (شعر بلند)انتشارات انستيتو تكنولوژي مشهد ، 1357
· ميعاد باحنيف(شعربلند)انتشارات‌سازمان‌مجاهدين‌خلق‌ايران 1358
· مابيشمارانيم‌(گزيده‌شــعرهاي‌سالهاي 1354تا1361)انتشارات كتاب طالقاني 1362
· حصار(مجـموعة شـعر)انتشارات‌كتاب طالقاني 1363
· در امتداد نام مريم )مجموعةشــــعر (انتشارات كتاب طالقاني 1364
· چهارفصل‌در طبيعت‌سوم(مجموعــةچــهاردفترشعر:منظومه‌ها،پيش ازتيرباران، ترانه‌يي‌پشت‌دريچــــه هاي‌تاريك،كه عشق‌اگر‌نفسي) انتشارات كتاب طالقاني ، 1364
· سي‌سرود‌سرخ(مجــموعــة‌سـي‌شعرحماسي)انتشارات‌كتاب طالقاني ، 1365
· مزمورهاي زميني(مجموعةشعر ) انتــشارات‌كـتاب‌طـالقاني ، 1368
· شامگاهي‌ زميني(مجموعةشعر) انتشارات ايران كتاب ، 1375
· منظومة‌ مباركة خاتميه(منظومه‌ا‌ي درطنزسياسي)انتشارات ايران‌كتاب1377
· درستايش‌رزمنده ارتش آزادي(مجموعه شعر)انتشارات‌ايران‌كتاب بهار1379
· ماه و سازدهنى كوچك(منظومه)1381 انتشارات بىبى
· جادوگر عاشق(مجموعه شعر)1381 انتشارات بىبى
· اين شنگ شهرآشوب(مجوعه منتخب صد و پنجاه غزل) 1383 انتشارات بىبى
· نيايش نوئل(مجموعه شعر) 1383 انتشارات بىبى

سرود‌ و ترانه(مجموعه)

· هم‌آوازبامجاهدين(مجــموعه‌اي ازتــــرانه‌هاوسرودهــا همراه‌ باآثاري‌از‌مجاهدين‌ شهيدمسعودعدل‌وابوالفضل رستگار) انتشــارات انجمن‌دانشجويان‌مسلمان‌مشهد‌به‌كوشش مجاهد‌ شهيد ابوالقاسم مهريزي زاده 1358
· سـرودهاي‌رهــايي(مجــموعــه‌اي‌از‌ ترانه‌ها‌ و سرودها) انتشارات انجمن‌دانشجويان‌مسلمان‌ مشهد ، به‌كوشش مجاهد شهيد ابوالقاسم مهريزي زاده 1358
· سرودهاي انقلابي(مجــموعةپانــزده‌ سرود)انتشارات‌نهضت‌آزادي درخارج كشور ، 1356

شعر(كاست و سي ـ دي)

· ميعاد با حنيف ، منظومه اي به ياد محمد حنيف نژاد ، با همخواني خانم ثريا همت آزاد ، انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران ، 1358
· در امتداد نام مريم ، با همكاري محمد سيدي كاشاني انتسارات سازمان مجاهدين خلق ايران 1364
· عاشقانه هاي غربت ، انجمن پناهندگان سوئد 1373، به صورت سي ـ دي با نام ميهني هاي عاشقانه 1381
· برگي‌از سفرنامةكولي ، انجمن پناهندگان سوئد، 1373 ، به صورت سي‌ـ‌دي با نام سفرنامة كولي 1381
· عاشــقانـه‌هاي‌اندوه )غزل ( انجمن پناهندگان سوئد 1373
· كه عشق اگر نفسي ، 1374
· ماه و ساز دهني‌كوچك اجراي اول 1373 اجراي دوم 1377
· نُت هاي خاموش ، 1376
· مزمورهاي زميني ، انتخابي از شعرهــاي مجموعة مزمــورهاي زميني ، اجرا و انتشار اول 1372 انجمن پناهندگان سوئد ،اجرا و انتشار دوم 1378
· ترانه هاي گمشدة سند باد ،(مجموعه‌اي از شعرهاي دريائي) 1378
· غزلها ،انتخابي از غــزلــهاي سالهاي 1365 تا,1375اجرا‌ و انتشار 1378
· جادوگر عاشق (مجموعه‌اي به زبانهاي پارسي و فرانسه ، ترجمه اشعار به فرانسه هـ ـ م ، بازخواني شعرها به فرانسه خانم كارين گيدان ، اجرا و موزيك گذاري با تلاش دكتر حميد رصا طاهر زاده ، 1380

شعرهاى ديگران(كاست)
· سرودهاي فلسطين ، ترجمه‌اي از سرودهاي مبارزان فلسطيني، با همكاري محمد سيدي كاشاني انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران 1359
· سرودهاي كردستان ترجمه اي از سرودهاي مبارزاتي كردستان 1360
· خيام نيشابور )دربارة زندگي و شـعر خيام)با همــكاري دكتر حمــيدرضا‌ طاهرزاده ومـازيار ايـزدپناه در اجـرا و موسيقي متن انتشارات ايران زمين در اروپا و آمريكا تير1373
· حافظ‌ شيراز ( غزل‌هاي حافظ) باهمكاري‌ دكترحميدرضا طاهرزاده و مازيار ايزدپناه دراجــرا وموسيقي متن‌انتشارات ايران زمين در اروپا و آمريكا تير 1373
· غزلهاي‌ماتيلده ، انتخابي‌ازشعرهاي‌ عاشقانه‌ پابلونرودا شاعر بزرگ شيلي 1375
· ترانه هاي لوركا، انتخابي‌ ازشعرهاي فدريكوگارسيا لوركا شاعر بزرگ اسپانيا ،باترجمه‌ دكترزهره ايزدي 1375
· آي آدمها ، انتخابي‌ازشعرهاي نيمايوشيج 1375
· طلوع ، انتخابي‌ از‌شعرهاي‌اُكتاويوپاز شاعر بزرگ مكزيك(كاست شمارة يك) باترجمه‌ دكترزهره ايزدي 1377
· آزادي ، انتخابي‌ازشعرهاي پـُل‌الوار شاعرفرانسوي‌ و‌ سرگئي‌يسنين شاعر روسي 1377
· گندم سرخ ، انتخابي از شعرهاي اُكتاويوپاز (كاست شماره دو) با ترجمه دكتر زهره ايزدي 1378
· سايه هاي خيال، انتخابي از غزلهاي فروغي بسطامي و يغــما جندقي 1378
· ماه بالاي سر آبادي است‌، انتخابي‌از شعرهاي سهراب سپهري اجرا
وانتشار1378 انتشارات ايرانزمين در اروپا و امريكا
· پشت ديوار پلكها ،انتخابي ازشـعرهـاي‌ مجاهد‌شهيد‌مهدي‌حسين پور)بهداد‌) اجرا و انتشار انتشارات ايرانزمين در اروپا و امريكا1378
· سرودهاي آذرخش ، انتخابي‌ازشعرهاي‌فدائي شهيدسعيد‌ سلطان پور 1379
· درپرده هاي شب ، انتخابي‌ ازشعرهاي‌فريدالدين عطار نيشابوري با همكاري وسازدكتر حميد رضا طاهر زاده 1379 قصه كوتاه

· مانور، نشريةراه آزادي‌ شمارة 19 و 20 آذر و دي1365
· سربازها، نشرية راه آزادي‌ شمارة 24 مهر 1365
· مترسك، نشرية اتحادية انجمنهاي‌ دانشجويان‌ مسلمان‌ درخارج كشور،شمارة 123 10ديماه 66
· بلبل خوش آواز ،نشرية اتحادية انجمنهاي‌ دانشجويان‌ مسلمان درخارج كشور شماره20 آذر66
· شهر بي لبخند ، نشــريه راه‌ آزادي شماره 27و 28 شهريـــور و مهر1366
· سرباز مرده ، نشريه راه‌آزادي شماره31 ارديبهشت67
· سفردهم ازسفرنامه ابن‌ ابي‌حوقل ، نشريه‌راه آزادي 32 اسفند67
· جام ، نشريه راه آزادي دوره‌ دوم شماره 5 آبان 68
· دجال ، نشريه‌ راه‌آزادي دوره دوم شماره 5 شهريور68
· اتاق توضيحات، نشريه‌ راه آزادي دوره دوم شماره 5 شهريور68
· تنها توبايدبرخيزي‌ ، نشريه‌ راه‌ آزادي شماره 4 فروردين1369
· شبي‌ كه‌ماه‌ مكعب‌ شد ،ماهنامه انديشه‌ وهنر شماره 1زمستان72
· مسافر ، نشريه ايران زمين, شماره 5

قصه كوتاه )كاست(
· شهر بي لبخند، انجمنهاي‌ دانشجويان هوادارمجاهدين‌در‌اروپا و آمريكا زمستان66

مقالات ادبى

· گذري‌برحوزه‌ هنروادبيات ارتجاع، نشريه مجاهد شماره 227
· محتواوكاركردهاي‌اصلي‌هنردررژيم‌خميني، نشريه‌مجـــاهد شماره 228سخني مكرر درباره مسئوليت، نشريه مجاهد ،شماره229
· دجاليت در هنر، نشريه‌ مجاهد شماره 15
· درباره جايگاه شعر بهــداد، نشريه اتحاديه انجمنهاي دانشجويان مسلمان درخارج كشور ، شماره158
· آيه‌هاي‌شيطاني وتصويرخميني‌درآن ، ماهنامه شورا ،دوره دوم شماره6
· فرهنگ‌ايران‌ وفرهنگ‌آخوندي ، ماهنامه شورا دوره دوم شماره7
· وجه‌حماسي‌ غزلهاي‌ حافظ، ماهنامه شورا دوره دوم شماره 8
· نوروزجشن‌آفرينش ، نشريه راه‌آزادي ، شماره31 فروردين66
· راز قطره‌ باران‌ برگل‌سرخ ، ماهنامه‌ شورا، دوره دوم شماره 18
· نقطه مركزي‌دريك‌ شعر، نشريه‌مجاهد‌ شماره 479 19بهمن 1378
· سرودهاي اينانا‌ وحرفي‌درباب‌كهنه ونو ( قسمت‌اول) نشريه مجاهد شماره 486 ، 23فروردين 1379
· سرودهاي‌اينانا وحرفي‌درباب‌كهنه‌ ونو (قسمت دوم ) نشريه مجاهد شماره 13,489 ارديبهشت 1379
· برخي‌ غمهاي‌ شعروغمهاي‌ شاعران ‌، نشريه مجاهد شماره 491 ، 20 ارديبهشت 1379

نوشته هاي پراكنده

· يادي‌زهمرهان‌ به‌ سر تازيانه‌ ،سخنراني‌درمراسم‌بزرگ‌داشت دكتر غلامحسين ساعدي‌ درآلمان ،كلن‌ ،انتشاردرماهنامةشورا شماره 15
· نسيم شمال‌ ، ماهنامة شورا شمارة47
· كمال الملك‌ ،ماهنامة شورا‌ شمارة 49
· اندر احوالات لشكريان حضرت امام‌ ، راه آزادي‌ شمارة 32
· سلام آقا شيره‌ ،ماهنامه شورا دوره دوم شماره9
· تداعيها ، (1)راه آزادي‌ شماره 21 و 22
· تداعيها ، (2)راه آزادي‌ شماره 4دوره جديد
· تداعيها ، (3)راه آزادي‌ شماره 5 دوره‌ جديد
· جلوه‌ واعظان‌ ، راه آزادي‌ شماره 25
· زني كه شنيدني ست نشريه ايران زمين شماره 15
· شعرومبارزه‌ ، شعروطبيعت‌وعشق‌ ، سخنراني‌ در پاريس وهلند(آمستردام) درج درنشريه ايران زمين‌ شماره 54
· مرگ غزاله ، (ياداشتي در فقدان غزاله‌ عليزاده) نشريه ايران زمين‌ شماره 96
· يك‌ سال‌ پس از شكست‌ سكوت‌ ، نشريه‌ شورا‌ دوره‌ دوم‌ شماره 14
· به‌يادآينده ،(دربزرگ‌داشت‌ اسماعيل شاهرودي‌)نشريه‌ايران زمين‌ شماره 119
· سيم‌چهارم‌ سه‌تار، (به‌ ياد مشتاق)نشريه‌ ايران زمين‌ شماره 120
· آباد باش‌اي‌ ايران‌‌، (يــادي‌از عـباس‌ يميني‌ شريف‌ وشـعراو( نشريه‌ايران‌‌ زمين‌ شماره123
· در زيبايي چشمهاي ماده گوساله‌، (يادي‌ازسرگئي‌ يسنين‌،شاعر روسي‌و شعراو) نشريه‌ ايران زمين‌ شماره 125
· شاعران و مخاطبان شاعران ،(متن سخنراني در لندن وپاريس ) درج درنشريه‌ ايران زمين‌ شماره 128
· شعر، زندگان و مردگان ، (سخنراني‌در پاريس) درج در نشريه ايران زمين‌ شماره 130
· ماه بانوي‌ شعركهن‌ ايران‌ (در باره‌ مهستي‌گنجوي‌ وشعراو) نشريه ايران‌ زمين‌ شماره 137
· كاروان‌شاعران‌ مهاجر‌و‌يك‌ تجربه‌ تاريخي‌ ،نشريه ايران‌زمين شماره140
· هزار دقيقه‌ ازتاريخ ايران ، (مصاحبه‌)نشريه‌ايران‌ زمين شماره‌‌142
· برجـها ، مشعلها و پلــها ، (سـخنراني‌ در پاريس ولندن)‌‌،نشرية مجاهد،شماره 378
· بوسه‌ برچهره‌ و‌نه‌سنگ‌گور، (يادي‌ديگرازغزاله‌عليزاده)نشريه مجاهد شماره 381
· پيش‌ درآمديك‌ شعربهاري‌وخيالات‌آخرزمستان‌ ، نشريه‌مجاهد شماره382
مبارزه فرهنگي‌ولي‌كدام‌ مبارزه‌ فرهنگي‌‌، ( سخنراني در پاريس ، لندن‌ ، كلن ، هامبورگ ، آمستردام و بروكسل ) نشريه مجاهدشماره 389
· از ساحل‌سي‌تيرتاكرانه‌ آزادي‌ ، ويژه نامه شورا تير 77 نشريه مجاهد شماره 403
· فرهنگ ملي و مجاهدين (مصاحبه )نشريه‌مجاهد شماره 405
· نورهاي بامدادان( سخنراني در دنهاق )نشريه مجاهد شماره 477
· خطوطي‌ازطرح‌ سيماي يك‌ ملت‌(سخنراني درپاريس )نشريه مجاهد شماره 480
· آنهاكه‌دردرون‌كلمه‌آزادي‌زنده‌اند، (سخنراني در رم ، ايتاليا)نشريه مجاهد 485
· نگاهي‌به‌گذشته واشاره‌اي‌به‌هزارسال‌مبارزه‌فرهنگي، (سلسله مقالات تحقيقي درموردتاريخ وفرهنگ ايران‌(نشريه‌نبرد‌خلق‌اول‌بهمن 1378 شماره 176 به بعد
· يك‌تضاد‌ويك‌پاسخ‌ تاريخي‌ ، (سخنراني در پاريس و لندن) نشريه مجاهد شماره499
· تكه‌اي‌ازمهتاب‌ويك‌قطره‌ اشك‌ ،(سخنراني‌دربزرگ‌داشت‌ احمد شاملو) نشريه مجاهد‌ شماره 505
· دراداي‌احترام‌به‌ فريدون‌ مشيري‌ ويادي‌ازقبلي‌ها‌ ، نشريه مجاهد شماره550
· ساعدي‌ پيشينه‌گرانقدرفرهنگي‌ ، نشريه‌ مجاهد‌شماره 553


تاريخ‌(كاست)

· هزار دقيقه از تاريخ ايران‌ ، سري‌اول‌ ، مجموعه 9‌ ساعت‌‌ نوار كاست)برنامه1تا 48)آغازتاريخ‌ ايران‌ تا‌ پايان‌دوران‌ اشكانيان،‌ انتشارات راديوايران‌زمين1375
· هزار دقيقه از تاريخ ايران‌ سري دوم‌ مجموعه 12ساعت‌ نوار كاست (برنامه 48 تا 100) از آغاز تاپايان‌ دوران‌ ساسانيان انتشارات راديو ايران زمين1377


سرودها ، ترانه‌ها ، ترانه‌ ـ سرودها

· چهار خرداد(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ازاستادعلي‌تجويدي‌، گروه‌كر راديووتلويزيون‌ اجرا‌ درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· جهاد(سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از‌فريدون‌ ناصري‌ ،اجراتوسط‌گروه‌كر راديووتلويزيون اجرا درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· ايران‌ زمين(سرود)آهنگ‌ ازمحمد‌ سيدي‌كاشاني‌تنظيم‌ ازف‌ ـ شهبازيان‌، گروه‌كرراديو‌وتلويزيون‌، اجرادر تهران بامديريت محمد سيدي كاشاني 1358
تنظيم مجدد از شاپور باستان‌سير، با‌اجراي خانم‌ مرضيه
· شهادت‌(سرود)آهنگ و تنظيم‌ازمحمد‌ شمس‌ ،اجرا با تك خواني شوريده و همكاري گروه كر،تهران‌ ،با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي كاشاني 1358
· ميليشيا(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس‌،اجرابا‌ تك‌خواني‌رشيد‌وطن‌پرست‌
· وهمكاري گروه كر،تهران‌ با‌ مديريت محمدسيدي كاشاني 1358
· كوه (سرود)آهنگ وتنظيم‌ از ح ـ يوسف زماني‌ با تك خواني رشيد‌ وطن پرست‌ وهمكاري گروه كر ،تهران‌ ،بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
· بخوان‌‌‌ اي‌همسفر با من‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم از محمد شمس‌، با تك خواني شوريده وهمكاري گروه كر،تهران‌ بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
· فردا روشن است (ترانه‌)آهنگ و تنظيم از ك‌ ـ روشن روان، با تك خواني شوريده و همكاري گروه‌كرتالار رودكي‌‌،تهران‌ با مديريت محمد سيدي‌كاشاني 1358
· مستضعفين‌(سرود)آهنگ محمد سيدي‌كاشاني ،با تك خواني قره باغي وهمكاري‌گروه كُر تالار رودكي، تهران‌،با‌مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· كارگر(سرود)آهنگ‌ محمدسيدي‌كاشاني‌، تنظيم‌ فرهاد فخرالديني اجرا توسط‌گروه‌كُرتالار رودكي‌،تهران ، با مديريت‌ محمدسيدي كاشاني 1358
· خروش بهمن‌(سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ ازك ـ‌ روشن‌روان ، اجرا توسط‌گروه‌كرتالار رودكي‌ تهران ، بامديريت‌ محمد‌ سيدي كاشاني1358
· مجاهد پير(سروددرسوگ‌ روحاني مبارز وآزاديخواه سيد محمود طالقاني)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران ، با مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1358
· عاشورا(ترانه‌ـ سرود)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران‌ با ‌مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· آزادي(سرود)آهنگ ازكارل‌اُرف‌ آهنگ ساز بزرگ آلماني بر اساس‌قطعه‌ آغازين‌«كارمينا بورانا» بانظارت‌ ف‌ ـ ناصري ، اجرا‌توسط گروه‌كُربزرگ‌ تالار‌رودكي‌، تهران‌ ، بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1359
· نبرد (سرود) آهنگ وتنظيم از محمد شمس ،با تك خواني رشيد وطن پرست و همكاري گروه كر ، تهران، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، تهران، 1359
· ستاره خونين‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ محمدكياني‌نژاد‌ با تك‌خواني‌ رحيميان‌ ، تهران‌ ، با مديريت محمد سيدي كاشاني 1359 ،تنظيم واجراي دوم‌
توسط‌كاميارايزدپناه ، آمريكا ،1362
· زحمتكشان‌(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازك‌ـ‌ روشن‌ روان‌ باهمكاري‌ گروه بزرگ‌كرتالاررودكي‌، تهران‌، با‌ مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1360
· اين‌است‌ ره‌ رزمم(سرود)براساس آهنگ‌«هذاهودربي»از‌ سرودهاي‌ فلسطيني‌ ،تنظيم‌وآهنگ‌ازن‌ـ مشايخي‌ ، اجرا باهمكاري‌ گروه‌كُروين‌«اتريش» ، با‌ مديريت‌
محمدسيدي‌كاشاني 1360
· توفان(سرود) براساس‌آهنگ‌ يكي‌از‌سرودهاي‌فلسطيني‌ ،تنظيم‌ آهنگ‌ ن‌ ـ مشايخي ، با همكاري گروه‌كُر‌ وين‌«اتريش» با مديريت محمد‌ سيدي‌كاشاني 1360
· اتحاد‌ خلقها(سرود) با الهام از‌ يكي‌ازشعرهاي‌ شاعرو روزنامه‌نگار‌ شهيد،كريمپور شيرازي‌، آهنك‌ از ن‌ ـ‌ مشايخي‌ ،اجرا با همكاري گروه كر وين «اتريش»1360 ، تنظيم واجراي دوم‌از محمد شمس با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1368
· فرمان موسي‌ (سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ از ش‌ ـ روحاني، با همكاري گروه كروين‌« اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1361
· اميد ما (ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي منوچهر شيباني ،آهنگ‌ از‌محمد شمس‌ ،اجرا از گروه كاميار به سرپرستي‌ كاميار ايزد پناه آمريكا 1363
· رسيده سحر(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم وتكخواني‌ازكاميارايزدپناه‌ آمريكا1363
· گل توفان(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌،با تك خواني خانم افسانه‌ خدا بنده لو و گروه كروين‌ «اتريش» ،با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
· قهرما نان‌ در‌زنجير(سرود)آهنگ‌و‌ تنظيم‌ از‌ ش‌ ـ روحاني‌‌اجراتوسط گروه‌كروين‌« اتريش»با مديريت‌محمدسيدي كاشاني1363
· ســي خــرداد(سرود)آهنگ و تنظيم‌ محمدشمس‌ با همكاري گروه كروين‌ «اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
· بــهار مــجاهــدين(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌وتــك‌خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده 1364 لــندن
· وقت قيام شد(ترانه)آهنگ‌واجراتوسط‌گروه‌كاميار‌به‌ سرپرستي كاميار ايزدپناه‌ پاريس 1364
· مــــرگ بــركــف (ســرود) آهنگ‌ ازسعيداطلس اجراتوسط‌گروه‌ هنري عارف‌ ، پــاريس1364
· زچه‌شادي؟(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌وتكخواني‌ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ پاريس1365
· آزادي‌اي‌خجسته‌ آزادي(ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي ملك الشعراي بهار ،آهنگ و اجرا‌ ازگروه‌كامياربه‌ سرپرستي‌كاميار ايزدپناه آمريكا 1365
· روزي برسد(ترانه)آهنگ و اجرا‌توسط گروه‌كاميار به سرپرستي كاميار ايزدپناه‌آمريكا 1365
· گل مياريد مرا(ترانه)آهنگ و تنظيم و اجرا از دكترحميدرضا طاهرزاده
،آمريكا ، 1365
· تاآخرين‌ گلوله‌(سرود) آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس اجرا توسط گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1365
· صلح‌(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از محمد شمس با تك خواني سعادت صادقي و همكاري گروه كر ، با مديريت محمد سيدي كاشاني . پاريس 1365
· فرمان مسعود(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس ،اجرا توسط گروه كر، بامديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
· كاروان نوبهار(ترانه ـ سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌ ،با تك خواني دكتر حميد رضا طاهرزاده ، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
· بهار بزرگ(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس‌اجرا توسط اركستر سمفونيك وين‌ باتكخواني‌دكتر حميدرضا طاهرزاده با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين و پاريس 1366
· نامي برپرچم‌ ايران‌(قطعة سرودي‌براي‌نمايشنامه‌«چه‌با يد كرد؟»آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس اجرا‌ توسط‌گروه‌كُردرتأترپاريس،‌ با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني1366
· تفنگ(سرود)آهنگ‌ازسعيداطلس، تنظيم‌ ازمحمدشمس‌،باتك خواني‌محمدتقدسي‌اجرا توسط اركستر سمفونيك‌پاريس‌با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
· نوروزي(ترانه)آهنگ وتنظيم از محمد شمس با تك خواني دكتر حميدرضا طاهرزاده پاريس ، با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
· ارتش دلاوران(ترانه)آهنگ و تنظيم‌و تك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 ، استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديخش ملي ايران
· زمـــزمــه‌ بـــهاري(تــرانه)آهنگ‌وتنظيم وتك‌خــواني‌ازدكترحـميدرضــا طــاهــرزاده1367 استوديو صــداي مــجاهد قــرارگاه ارتش آزاريبخش ملي ايران
سال نوآمد زره (ترانه)آهنگ وتنظيم وتك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران
· ارتش توده ها(سرود)آهنگ‌وتنظيم ازمحمد شمس بااجراي گروه كُروين با‌مديريت‌ محمد سيدي كاشاني . اتريش1367
· خشم خرداد(ترانه)آهنگ‌و تنظيم وتك‌خواني از دكتر حميدرضا طاهرزاده .
پاريس 1367
· اي وطن ‌آزاد مي خواهم ترا (ترانه)آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس با تك‌خواني سعادت صادقي آلمان 1367
· ارتش آزادي مياد(ترانه)آهنگ محمد شمس و همايون تجلي با تك خواني خانم مريم‌صنوبري‌، اجرا دراستوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
· بچه ها بهار(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌ ازهمايون‌تجلي‌،باتك‌خواني‌خانم مريم‌ صنوبري‌ ، اجرا در استوديوصداي‌ مجاهد قرارگاه‌ ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
· آتش‌جاويدان(ترانه ـ سرود)آهنگ وتنظيم‌وتك‌خواني ازدكتر حميدرضاطاهرزاده، اجرادر استوديو صداي مجاهد قرارگاه‌ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1368
· آمد بهار(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ دكترحميدرضاطاهرزاده باتك‌خواني سعادت صادقي، آلمان 1369
· آمد بهار جانها(ترانه)آهنگ‌و‌تنظيم‌وتك خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده، پاريس 1369
· اي‌هموطنان‌(ترانه) براي زلزله زدگان شمال ،آهنگ وتنظيم وتك‌خواني ازدكترحميدرضا طاهرزاده، اجرادراستوديوصداي‌مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
· پاي مــردي‌به‌ره‌ نه(ترانه) بــراي زلــزله زدگان شمال ،آهنگ و تنظيم و‌تك خواني‌دكترحميد رضا طاهرزاده ،اجرادراستوديو صداي مجاهد‌‌ قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
· شعله‌جاويدان(ترانه ـ‌ سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ازمحمد شمس‌با تك‌خواني‌محمد
تقدسي ،پاريس1369
· خنده نشست‌روي لبا(ترانه)آهنگ‌و تنظيم ازهمايون‌تجلي‌ باتك خواني‌خانم مريم صنوبري،اجرا در استوديو صداي‌مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران 1369
· آمثل‌آزادي(ترانه)آهنگ‌و تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري‌اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1370
· گل افشان(ترانه)آهنگ و‌ تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري ،اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
· بشكف اي صبح روشن(ترانه‌ـ سرود)، سرودي براي زنان ،آهنگ‌و تنظيم‌ازهمايون تجلي با اجراي گروه‌كُر،اجرادراستوديوصداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
· صبح رهاي‌(سرود) ،آهنگ‌و تنظيم ازمحمد شمس‌، اجرا توسط اركسترسمفونيك وين، با تك خواني محمد تقدسي وهمكاري گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين 1370
· هجراني(ترانه)آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده بااجراي خانم مرضيه ،پاريس 1373
· صبح روشناييها(ترانه)آهنگ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌،تنظيم محمد شمس ، با اجراي خانم مرضيه‌ در كنسرت قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1373 ، اجرا در استوديو پاريس1374
· بارون مي باره‌(ترانه)آهنگ و تنظيم از محمد شمس بااجراي خانم مرضيه ،لندن 1374
· سرودارتش آزادي(آخرين نبرد)آهنگ‌و‌تنظيم از محمد شمس ، با اجراي‌خانم مرضيه‌پاريس1374
· شمع‌(ترانه)آهنگ وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ .بااجراي خانم مرضيه‌،پاريس 1374
· كاوه ميهن «سرود زن» ( سرود)آهنگ و تنظيم ازمحمد شمس با اجراي‌خانم مرضيه ، لندن1374
· باغ‌گل‌(ترانه) آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده ،با اجراي خانم مرضيه ، پاريس1377
· عاشقانه‌ميهني(ترانه) آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس ،بااجراي خانم مرضيه
استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1378
· عاشقان عيدتان مبارك باد ( ترانه)با آهنگ واجراي دكترحميد رضا طاهرزاده 1379
· كبوتر(ترانه)آهنگ واجرا ازمنوچهر سخائي 1379
· سرود ملت ( سرود) براساس يكي از آهنگهاي استاد علي تجويدي ، تنظيم محمد شمس ، اجرا توسط گروه كر ارتش ازاديبخش ملي ايران به سر پرستي كاميار ايزد پناه 1380

نوشته هاي آماده انتشار
شعر

· پرسه‌درباروت‌و خاكستر(مجموعه شعر)
· ترانه‌هاي شاد‌ بربرهاي‌مهربان‌آينده(مجموعه‌شعر)
· شعرهاي‌بهاري)انتخابي از شعرهاي بهاري(
· سفرنامه ( ديوان شعرهاي كهن ، مجموعه غزلها ، قطعه‌ها ،قصيده ها،رباعي ها ، ترانه ها و سرودهاي اجرا نشده و…
قصه كوتاه
· مترسك(مجموعه هشت قصه‌كوتاه)
· ضيافت‌شبانه‌(مجموعه شش‌قصه‌كوتاه)
رُمان

· خوابگرد(جلد اول و دوم)
تحقيق و نوشته هاي پراكنده

· درقلمرو شعر(بررسي و تحقيق)جلداول ودوم
· ببرمهربان وپرنده‌آبي‌(كندوكاوفلسفي)
· درباره شاهنامه‌فردوسي(تحقيق)
· كندوكاوي‌درمنطق الطيرعطار
· مبارزه فرهنگي‌ولي‌كدام مبارزه فرهنگي ؟
· تحقيقى در باره تاريخ اىران پس از اسلام

هیچ نظری موجود نیست: