چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

مکاشفه/آخرین ولی فقیه/غزل کوچه باغی

مكاشفه اي در شب انتخابات
درميان شعرهاي شاه نعمت الله ولي شاعر و عارف مشهور شعري هست با مطلع« قدرت كردگار مي بينم» كه بنا بر اعتقاد معتقدانش، در آن با مكاشفه اي صوفيانه اوضاع آينده را پيش بيني كرده است.از جمله در حوالي انقلاب در سال 57 جار و جنجالي راه افتاده بود كه حضرت درويش بزرگوارما، سقوط سلطنت و ظهور خميني را پيش بيني كرده است.
من چندان اهل شعر طنز نيستم ،ولي از آنجا كه اجداد ما گفته اند«اندكي شادي بايد» با مشاهده اوضاع اين روزها در ايران،و در شب انتخابات مددي از ذوق شاه نعمت الله گرفته و مكاشفه اي كرده ام كه مي خوانيد،اما با مكاشفه يا بي مكاشفه اعتقاد دارم كه روز آزادي ملت بزرگ ايران فرا خواهد رسيد و اين حكومت به دست اين ملت ساقط خواهد شد.حكومت ملايان حكومتي است ساسر ضد ازادي و دموكراسي و غرقه در خون و غارت و جنايت، اين حكومت جز درخت سراپا پوسيده اي نيست كه از ريشه بركنده خواهد شد.
اسماعيل وفا يغمائي
سي بهمن 1382


مكاشفه در شب انتخابات

هفت اختر به كار مي ببينم
چرخش روزگار مي بينم
قدرت كردگار و مهر رسول
لطف هشت و چهار ميبينم
حادثاتي عجيب و نادر را
بنده باز آشكار مي بينم!
در ميان فلك به وقت رصد
نجم دنباله دار ميبينم!*
در سماوات من ملائك را
همه در انتظار مي بينم
آخدار را گره به پيشاني
پشت دو ربين به كار ميبينم
دست او روي تكمه‌ي تاريخ
بنده بس بيقرار ميبينم
ريش او سخت در هم است و سبيل
شق شده ، تابدار مي بينم
«زهره» را با «زحل» مقارن هم**
باز روي مدار مي بينم
آسمان پر زرعد و برق و زمين
پر زگرد و غبار مي بينم
يك طرف قاه قاه و از يكسو
گريه‌ي زار زار مي بينم
آتش و دود و شعله، همره آن
گل و برگ و بهار مي بينم
تانك و توپ و تفتگ و خمپاره
عود و چنگ و سه تار ميبينم
ني و تنبور و تار ميشنوم
شرر تير بار مي بينم
نغمه‌ي دف بگوشم ايد ونيز
آتش انفجار مي بينم
عجبا !توي هر خياباني
مردمي بي شمار مي بينم
اقيانوسي از صدا و سرود
صد هزاران هزار مي بينم
مرگ بر شيخ ارتجاعي را
بر زبانها شعار مي بينم
متعجب «امام راحل» را
توي «دارالبوار» مي بينم***
«احمدك» را كنار بابايش
به دوچشم آبشار مي بينم
بند تنبان پاسداران را
من به حال فرار مي بينم
همچو شيران وطن پرستان را
همه ظالم شكار مي بينم
بعد از ان مايه رنج، شكر خدا
همه را پايدار ميبينم
خلق را و مجاهدانش را
بهر هم بيقرار مي بينم
غرقه در ماچ و بوسهاي عجيب
غرقه در افتخار مي بينم
ليك عمامه فقيهان را
عجبا !آبدار مي بينم
زير عمامه كله هاشان را
من به حال دوار ميبينم
گله هاي فراري آخوند
توي هر كوهسار مي بينم
خلق را با كمندي اندر كف
همچو رستم به كار ميبينم
رستم ار گور خر شكار نمود
اين به صيد حمار مي بينم
آن دو چيز نهان! ملا را
مرتعش لرزه دار مي بينم
هفت جاي عيان او را نيز
زرد و زرچوبه وار مي بينم
شيخ را بعد منبر از وحشت
بر فراز منار مي‌بينم
وز فراز منار يا عجبا!
روي شاخ چنار مي بينم
سيد علي را عصا زنان،تق تق
سخت زار و نزار مي بينم
آخر كار و بار او را چون ـ
پدر تاجدار مي بينم
وضع اصحاب استحاله چنان
شيخ چرخشمدار مي بينم
سكه ي شيخ را چو سكه ي شاه
سخت بي اعتبار مي بينم
شيخ مردم سوار را تقدير
عاقبت چون حمار ميبينم
توي هر كوچه كودكان را من
روي ملا سوار ميبينم
خر لنگ كمينه چي ها را
مانده توي گدار مي بينم
آن بسيجي بينوا را نيز
توي يك غار تار مي بينم
ظلم ساقط شده ست و شيخ سقط
عدل را استوار مي بينم
خلق را در سراسر ايران
صاحب اين ديار مي بينم
تركمن كرد، ترك وفارس ،بلوچ
همه را كامگار ميبينم
دست در دست ،شاد و رقص كنان
همگي را برار مي بينم
نه دري بسته نه دلي غمگين
خلق را شاد خوار ميبينم
«ماچ مفت است» ميزند چاووش
توي بازار جار، ميبينم
شاد و خوش، سير و پر، رها آزاد
خلق را نو نوار مي بينم
پسران همچو سرو سبز و رشيد
همه را شادخوار مي بينم
دختران را رخان خوب و قشنگ
گل باغ بهار مي بينم
چه بدون حجاب يا با آن
قمر ده ـ چهار مي بينم
زين همه حسن در سراسر شهر
شاعران را به كار ميبينم
هي سرودند از تفنگ و فشنگ
حال در وصف يار مي بينم
زردي زعفران ز هر رخسار
رفته ،به به انار مي بينم!!
خوانچه هائي ز سيب و آلو وموز
هر كران بي شمار مي بينم
حاج بادام و پشمك و قطاب
پرتقال و خيار مي بينم
دود عود است و كندر و اسفند
كه بر آيد ز نار مي بينم
كوري چشم شيخ ،صدها ديگ
روي آتش به بار مي بينم
همه از مرغ و جوجه پر اما
شيخ را روزه دار مي بينم
مي خورد خلق، «نوش جانش باد!»
ملي است اين شعار، مي بينم
بعد عمري كه شيخ كوفت نمود
«قدرت كردگار مي بينم»
مرغ در قاب و شيخ را از جوع
همچنان گرگ هار مي بينم
ليك اندر دماغ ملاها
همچو اشتر مهار مي بينم
برد آن چيز ناز را لولو!
سهم او زهر مار مي بينم
نوبت مردم است و آزادي
لطف پروردگار مي بينم
الغرض سر نوشت ايران را
با بهي سازگار مي بينم



اين منم آخرين ولي فقيه


بنده ام با ثبات تقريبا !
از تمام جهات تقريبا !
كرده ام چونكه «خاتمي» را در
انتخابات مات تقريبا
اول اوكرد بنده را قدري!
روي شطرنج «پات» تقريبا
من ولي با «پياده» ـ حزب‌الله ـ
گفتم :«ارواي بابات» تقريبا
ليك اين بنده روبرو هستم
باز با معضلات تقريبا
مشكل از امتي ست كو را نيست
اندكي التفات تقريبا
لاجرم هي بهانه ميگيرد
از همه مشكلات تقريبا
نان طلب ميكند ، وآزادي
مثل اين ترهات تقريبا
خواهد او يك حكومت لائيك
يا از اين مهملات تقريبا
گشته اينسان به كام من چون زهر
طعم شهد حيات تقريبا
آنچنان كزخدا طلب دارم
گاهگاهي وفات تقريبا
او نمي داند و نمي داند
من امامم به ذات تقريبا!
در «كتاب خدا» به وصف من است
همه‌ي «محكمات» تقريبا*
اين منم آخرين ولي فقيه
روي سطح فلات تقريبا!!
وندرين ماجرا گواهانند
جمله‌ي مدركات تقريبا!
نه فقط توي شهرهاي بزرگ
خاصه كوره دهات تقريبا
خوانده ام من رسائل نادر
همه لاطائلات تقريبا
فقه خواندم، و اقه و علم اصول
تا شدم با سوات ! تقريبا
پيروانم تمامه مي باشند
جاني و لوت و لات تقريبا
كور و كر در اطاعت حكمم
جملگي چون «غلات» تقريبا**
گرچه خود اهل امر معروفم
ميكنم منكرات تقريبا
ميزنم گاه پنجه اي بر ساز
توي «شور» و «بيات» تقريبا
منقلي هست وحقه‌اي گلرنگ
سفره سورسات تقريبا
نقل و بادام و پسته و فند ق
گونه گون ميوه جات تقريبا
من ندارم علاقه اي به زنان
غير نوع «بنات» تقريبا***
حورياني كواعب الا تراب****
جمله از ثيبه‌جات تقريبا*****
بنده اهل تواضعم اما
با كمي عنعنات تقريبا
اهل رحم و گذشتم اما آه
بل بگويم برات تقريبا
تالي بنده بود «بن لا دن»
توي شهر «هرات» تقريبا
ميكنم خون منكران جاري
همچو رود «فرات» تقريبا
تير باران به مكتب مخلص
هست راه نجات تقريبا
«رجم» و «اعدام» و«قطع يد» باشد
اوجب الواجبات تقريبا
شمع آجين كنم مخالف را
همچو «عين القضات» تقريبا******
حال ميلياردرم ولي قبلا
بوده ام لات و پات تقريبا
جمع كردم ز مال اين امت
هم ز خمس و زكات تقريبا
گنجي آنسان كه چشم «نادر» شد
خيره اندر «كلات»تقريبا*******
شاعرا ! گرچه سخت شيرين است
شعر تو چون نبات تقريبا!!
ليك هم قافيه، و هم وزن
فاعلن فاعلات تقريبا
گشته كمياب و لاجرم كمتر
زن قلم در دوات تقريبا
گر كني ختم شعر را شاعر
من بگويم برات تقريبا
بخورد توي فرق« شيخعلي»
غم و درد و بلا ت تقريبا!
27 فوريه 2004
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند توضيح:
*محكمات: آيه هاي تغيير ناپذيروجاوداني قرآن
**غلات:به ضم غين و سكون لام جماعتي كه علي ابن ابي طالب راخدا ميدانستند.در اين شعر به عنوان مثال از واژه غلات استفاده شده و نه تشبيه غاليان دوستدار علي باپيروان خامنه اي.
صوفيان و غاليان دوستدار علي در بسياري اوقات عياران ودرويشاني شوريده حال وشاخه اي ازمسلمانان بوده و هستند كه آنان را كاري با آزار خلايق نيست و با شور و حال خود عالمي دارند وگاه در دنياي شعر در وادي اين شور و حال آثار زيبائي پديداورده اند و آنان را وجه مشابهتي با اوباش خلق آزارحكومت آخوندي نيست.
***بنات:دختران
****كواعب الاتراب:نار پستان، وصفي از حوريان بهشت
*****ثيبه:دست نخورده و بكر
******عين القضات:عين القضات همداني عارف و شاعر و فيلسوف بزرگ و نوانديش وشجاع و مسلمان ايراني كه در عنفوان جواني به دست ارتجاع مذهبي دوران خود به وضعي فجيع به قتل رسيد.
*******كلات:نادر شاه افشار ثروت عظيمي از غارت مردمان هند و ديگر كشورها و نيز مالياتهاي وحشيانه و بيرحمانه گرد اورده بود و اين گنج عظيم را در كلات نادري انبار كرده بود. بعدها آقا محمد خان قاجار با شكنجه هاي هولناك بقاياي اين گنج خونين را از بازماندگان نادر باز ستاند.


غزل كوچه باغي ولي فقيه

اي دريغا كه دگر باز شده مشتك ما
اوفتاده ز سر بام فلك طشتك ما
اندرين معركه سودي نكند هر چه كنيم
نه معلق زدن و وارو و نه پشتك ما
بسكه روز و شب ما غرق تعجب گذرد
لاي دندانك ما مانده سر انگشتك ما
خودمان هم شده ايم از خودمان خسته ز بس
چرخ در خون خلا يق زده چرخشتك ما
چونكه بالذاته خبيثيم نگردد درمان
زين همه ظلم و ستم مشكل خارشتك ما
بنده را خوش بود اين مسند ديبا و حرير
واي اگر خاك شود بستر و بالشتك ما
كاشتيم از ستم و جور بسي بذر و كنون
جنگلي دشنه بر آورده سر ازكشتك ما
سيدعلي ترس از اين دارد و حاشا نكند
عاقبت خلق كشد بر سر ما خشتك ما


هیچ نظری موجود نیست: